عشق ناگهانی p:5
ویو ا/ت :
چشمامو باز کردم دیدم ساعت ۸ صبحه ! به خودم نگاه انداختم دیدم لختم!وایییییی دیشب چیکار کردی ا/تتتت
ا/ت: کوک......کوک پاشو(بغض)
کوک: چیشده چرا بغضکردی(خوابآلود)
ا/ت: بخاطر دیشبه (گریه)
کوک: هییی دختر کوچولو گریه نکن ازم خجالت نکش
ا/ت: باشه .....باشه (پا میشه و میخواد بره)
کوک: کجا میری ؟
ا/ت: حموم ( همین لحظه گوشی ا/ت زنگ میخوره)
ا/ت: الو داداش سلاممم(خوشحال)
تهیونگ: سلام خوبی
ا/ت: مرسی
تهیونگ: یه خبر خوب دارم برات
ا/ت: چی ؟ بگو
تهیونگ: شب با مامان و بابا برمیگردم
ا/ت: واااااایییی باشه باشه (ذوق)
تهیونگ: فعلا خدافظ
ا/ت: خدافظ
کوک: گفت چی ؟
ا/ت: مامان و بابام شب میانننن(جیغ)
کوک: خیلی خب برو حموم منم میخوام برم(خنده)
ا/ت: باشه باشه
ا/ت میره حموم بعد از کوک خدافظی میکنه و میره خونه خودشون . خونه رو تمیز میکنه و شروع میکنه به آشپزی
ویو کوک :
ا/ت رفت تصمیم گرفتم برم پیش مامان و بابام بهش بگم میخوام از ا/ت خواستگاری کنم
کوک: سلام
(مامان کوک رو با م کوک و پدرشو با پ کوک نشون میدم )
م کوک: سلام پسرم خوش آومدی
پ کوک: سلام (سرد)
کوک: اگه میشه بیاین بشینین باهاتون کار دارم
م کوک: حتما پسرم
کوک: تهیونگ رو خب میشناسین
پ کوک : خب ؟
کوک: میخوام از خواهرش خواستگاری کنم
م کوک: واقعا عالیههه کی بریم؟
پ کوک: ما که ندیدیمش
کوک: اون با من ازدواج میکنه نه شما که بخواین ببینینش
م کوک: فردا شب خوبه ؟
پ کوک: نه من نمیتونم
کوک: پس کی بریم؟
م کوک: یه کاری کن دیگه فرداشب بریم ؟
پ کوک: هوففف باشه فردا شب میریم
ویو تهیونگ
رسیدیم خونه که ا/ت درو باز کرد
ا/ت: مامانی جونممممم(مادرشو بغل میکنه)
م ا/ت : سلام دخترم دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: پدر جون (بغلش میکنه)
پ ا/ت: چقدر بزرگ شدی دخترم(خنده)
میرن تو و شام میخورن که تهیونگ و پدرش میرن بالا و ا/ت با مامانش میمونه
ا/ت: میگم مامان
م ا/ت: جانم
ا/ت: یه چیز کوچولو بگم به بابا نمیگی؟
م ا/ت: نه دخترم بگو
ا/ت: جونگکوک دوست داداش رو میشناسی؟
م ا/ت: اره چطور؟
ا/ت: خب ما الان باهم رل زدیم فقط داداش میدونه هااا
م ا/ت: عه خب باشه
تهیونگ: نه نمیگیم (بالای سر ا/ت وایساده)
ا/ت: داداش از کی اینجایی
تهیونگ: اینا رو ولش یه بخیر دارم براتون به پدر هم گفتم و قبول کرد
م ا/ت: خب بگو
تهیونگ: برای ا/ت خواستگار اومده
ا/ت: هااااا چی نه
تهیونگ: پسر خوبیه دوستمه
م ا/ت : خوش اومدن حالا کی میان؟
تهیونگ: فردا شب !
چشمامو باز کردم دیدم ساعت ۸ صبحه ! به خودم نگاه انداختم دیدم لختم!وایییییی دیشب چیکار کردی ا/تتتت
ا/ت: کوک......کوک پاشو(بغض)
کوک: چیشده چرا بغضکردی(خوابآلود)
ا/ت: بخاطر دیشبه (گریه)
کوک: هییی دختر کوچولو گریه نکن ازم خجالت نکش
ا/ت: باشه .....باشه (پا میشه و میخواد بره)
کوک: کجا میری ؟
ا/ت: حموم ( همین لحظه گوشی ا/ت زنگ میخوره)
ا/ت: الو داداش سلاممم(خوشحال)
تهیونگ: سلام خوبی
ا/ت: مرسی
تهیونگ: یه خبر خوب دارم برات
ا/ت: چی ؟ بگو
تهیونگ: شب با مامان و بابا برمیگردم
ا/ت: واااااایییی باشه باشه (ذوق)
تهیونگ: فعلا خدافظ
ا/ت: خدافظ
کوک: گفت چی ؟
ا/ت: مامان و بابام شب میانننن(جیغ)
کوک: خیلی خب برو حموم منم میخوام برم(خنده)
ا/ت: باشه باشه
ا/ت میره حموم بعد از کوک خدافظی میکنه و میره خونه خودشون . خونه رو تمیز میکنه و شروع میکنه به آشپزی
ویو کوک :
ا/ت رفت تصمیم گرفتم برم پیش مامان و بابام بهش بگم میخوام از ا/ت خواستگاری کنم
کوک: سلام
(مامان کوک رو با م کوک و پدرشو با پ کوک نشون میدم )
م کوک: سلام پسرم خوش آومدی
پ کوک: سلام (سرد)
کوک: اگه میشه بیاین بشینین باهاتون کار دارم
م کوک: حتما پسرم
کوک: تهیونگ رو خب میشناسین
پ کوک : خب ؟
کوک: میخوام از خواهرش خواستگاری کنم
م کوک: واقعا عالیههه کی بریم؟
پ کوک: ما که ندیدیمش
کوک: اون با من ازدواج میکنه نه شما که بخواین ببینینش
م کوک: فردا شب خوبه ؟
پ کوک: نه من نمیتونم
کوک: پس کی بریم؟
م کوک: یه کاری کن دیگه فرداشب بریم ؟
پ کوک: هوففف باشه فردا شب میریم
ویو تهیونگ
رسیدیم خونه که ا/ت درو باز کرد
ا/ت: مامانی جونممممم(مادرشو بغل میکنه)
م ا/ت : سلام دخترم دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: پدر جون (بغلش میکنه)
پ ا/ت: چقدر بزرگ شدی دخترم(خنده)
میرن تو و شام میخورن که تهیونگ و پدرش میرن بالا و ا/ت با مامانش میمونه
ا/ت: میگم مامان
م ا/ت: جانم
ا/ت: یه چیز کوچولو بگم به بابا نمیگی؟
م ا/ت: نه دخترم بگو
ا/ت: جونگکوک دوست داداش رو میشناسی؟
م ا/ت: اره چطور؟
ا/ت: خب ما الان باهم رل زدیم فقط داداش میدونه هااا
م ا/ت: عه خب باشه
تهیونگ: نه نمیگیم (بالای سر ا/ت وایساده)
ا/ت: داداش از کی اینجایی
تهیونگ: اینا رو ولش یه بخیر دارم براتون به پدر هم گفتم و قبول کرد
م ا/ت: خب بگو
تهیونگ: برای ا/ت خواستگار اومده
ا/ت: هااااا چی نه
تهیونگ: پسر خوبیه دوستمه
م ا/ت : خوش اومدن حالا کی میان؟
تهیونگ: فردا شب !
۹۱.۳k
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.