چرخُ فلک p49

خوشبختانه آیفن تصویری نبود و چهرمو نمیدید:
_بله؟
_میشه یه دیقه بیای دم در
صدای ازش نشنیدم ولی چند دیقه بعد درِ آبی رنگ خونش باز شد و اومد جلو
قلب لامصبم بی قرار شد از دیدنش...موهای خرماییشو شل بافته و روی شونش انداخته بود...شنل بافتنی مشکی ای هم دورش پیچیده بود
نکنه تو این هوا سردش بشه؟
_برای چی اومدین اینجا
_بیا بریم تو ماشین حرف بزنیم بیرون سرده
اخم کرد:
_کارتون رو زود بگین لطفا
از مخالفتش حرصی شدم:
_میشه بگی چرا یه هفتس جواب تلفن هامو نمیدی؟ چرا داری ازم فرار میکنی؟؟
_دلیلی نداره ازتون فرار کنم
_پس بگو دلیل این رفتار هات چیه
_مگه رفتار من چجوریه
به لحنش اشاره کردم:
_تو قبلا با من اینقدر سرد و جدی حرف نمیزدی..من کاری کردم؟...از من دلخوری؟
لرزش خفیف چونشو حس کردم...بغض کرده بود
_ما دیگه با هم کاری نداریم...پس بهتره برید...اگرم چیزی بینمون بوده رو فراموش کنید
بلند گفتم:
_نمیخوام.....نمیخوام فراموش کنم....میخوام ادامه بدم...مشکل تو چیه دقیقا؟
با چیزی که گفت رسما نابودم کرد:
_شما...شما..زن داری؟!
لحنش هم خبری بود و هم پرسش
گره شدیدی بین ابروهام افتاد...اصلا دلم نمیخواست فعلا چیزی راجب این موضوع بفهمه...ولی دیر شده بود
_اره زن دارم