حوصلش سر رفته بود....
حوصلش سر رفته بود....
یونگی برای انجام کارهای شرکت رفته بود و گفت تا حدودا نه شب نمیاد
خاله یوریش و جیسو نوناش رفته بودن بیرون و الان با لیسا- کسی که وسط کارشون وارد اتاق شدن بود - توی خونه تنها بود....
دو تا راه حل داشت...
یا میومد و باهاش حرف میزد و بازی میکرد
یا مثل احمقا بهش زل میزد...
که حداقل گزینه اول رو انتخاب کرد...
- نونا....
= جون نونا ؟
اینقدر که دختر سریع ری اکشن نشون داد که جیمین با تعجب فقط به لیسا نگاه کرد....
= من که عذرخواهی کردم جیمی....
- باشه نونا حالا ول کن...بیا یه کاری کنیم.
= چه کاری ؟
- بازی؟
= نه بیا یکم حرف بزنیم...
- خب بفرمایید...
= من میخوام با جیسو کات کنم.
- واتتتت
با داد گفت
= من لایقش نیستم....اون فوق العادس در همه چیز.....مهربونه ، زیباست ، کاربلده ، و برای هر مشکلی یه راه حل پیدا میکنه....ولی من؟ هیچ کدوم رو ندارم...سهام شرکتش که زیر مجموعه شرکت یوری ایناست اومده پایین....چرا چون با یه دختر قرار میذاره....
با ناراحتی حرف هاش رو گفت ...
- به نظرت به جیسو اینارو بگی چیکار میکنه ؟
= هم منو و هم خودشو و هممونو حامله میکنه!
- پس نونا چرا زر میزنی ؟
نفس عمیقی کشید و با صدای آرومی که روی لیسا تاثیر بذاره شروع کرد به حرف زدن...
- میدونی چیه ؟ اره اون صفاتی که گفتی درست...ولی میدونی تو فقط از وجه بد به قضیه نگاه کردی.
پس وجه خوب چی؟ اره اره شاید پدرجون نوه ی دیگه ای میخواست ولی الان مارو به جز یونگی داره.... میدونی عشق بین تو و جیسو نونا خیلی خیلی قویه....طوری که حتی آقای مین...( منظورش بابای یونگیه) با رابطه شما دوتا اوکی بود ولی با منو یون نه. الان پدرجون ترجیح میده شما دوتا باهم خوشحال باشید ولی به خاطر اون جدا نشید...
=یعنی میگی...
- بالاخره که پدرجون خوب میشه.... باهاش حرف بزنید و همینطور با نونا....خیلی مهمه که راجب فکر هایی که میکنید باهم حرف بزنید.
با ذوق پرید بغل پسر کوچکتر...
= واقعا ممنونم...پسر تو فوق العاده ایییی
خنده ای کرد و اونم متقابلا بغلش کرد
- توهم فوق العاده ای نونااا.
..................
Continues
یونگی برای انجام کارهای شرکت رفته بود و گفت تا حدودا نه شب نمیاد
خاله یوریش و جیسو نوناش رفته بودن بیرون و الان با لیسا- کسی که وسط کارشون وارد اتاق شدن بود - توی خونه تنها بود....
دو تا راه حل داشت...
یا میومد و باهاش حرف میزد و بازی میکرد
یا مثل احمقا بهش زل میزد...
که حداقل گزینه اول رو انتخاب کرد...
- نونا....
= جون نونا ؟
اینقدر که دختر سریع ری اکشن نشون داد که جیمین با تعجب فقط به لیسا نگاه کرد....
= من که عذرخواهی کردم جیمی....
- باشه نونا حالا ول کن...بیا یه کاری کنیم.
= چه کاری ؟
- بازی؟
= نه بیا یکم حرف بزنیم...
- خب بفرمایید...
= من میخوام با جیسو کات کنم.
- واتتتت
با داد گفت
= من لایقش نیستم....اون فوق العادس در همه چیز.....مهربونه ، زیباست ، کاربلده ، و برای هر مشکلی یه راه حل پیدا میکنه....ولی من؟ هیچ کدوم رو ندارم...سهام شرکتش که زیر مجموعه شرکت یوری ایناست اومده پایین....چرا چون با یه دختر قرار میذاره....
با ناراحتی حرف هاش رو گفت ...
- به نظرت به جیسو اینارو بگی چیکار میکنه ؟
= هم منو و هم خودشو و هممونو حامله میکنه!
- پس نونا چرا زر میزنی ؟
نفس عمیقی کشید و با صدای آرومی که روی لیسا تاثیر بذاره شروع کرد به حرف زدن...
- میدونی چیه ؟ اره اون صفاتی که گفتی درست...ولی میدونی تو فقط از وجه بد به قضیه نگاه کردی.
پس وجه خوب چی؟ اره اره شاید پدرجون نوه ی دیگه ای میخواست ولی الان مارو به جز یونگی داره.... میدونی عشق بین تو و جیسو نونا خیلی خیلی قویه....طوری که حتی آقای مین...( منظورش بابای یونگیه) با رابطه شما دوتا اوکی بود ولی با منو یون نه. الان پدرجون ترجیح میده شما دوتا باهم خوشحال باشید ولی به خاطر اون جدا نشید...
=یعنی میگی...
- بالاخره که پدرجون خوب میشه.... باهاش حرف بزنید و همینطور با نونا....خیلی مهمه که راجب فکر هایی که میکنید باهم حرف بزنید.
با ذوق پرید بغل پسر کوچکتر...
= واقعا ممنونم...پسر تو فوق العاده ایییی
خنده ای کرد و اونم متقابلا بغلش کرد
- توهم فوق العاده ای نونااا.
..................
Continues
۴۳۵
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.