𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝕻𝖆𝖗𝖙_۴
جنگکوک: ا/ت، حالت خوبه(نگران)
ا/ت، صدامو میشنوی؟ ا/ت(ترسیده نگران)
....................................................
(جنگکوک ا/ت رو براید بغل کرد و بردش داخل ماشین به سمت بیمارستان حرکت کرد)
....................................................
ویو وقتی رسیدن:
جنگکوک: کسی اینجا نیست(داد،نگران)
پرستار: اقا لطفا اروم باشید، بزارینش رو تخت.
....................................................
ویو جنگکوک
ا/ت رو بردن، منم نشستم رو صندلی و با دستام سرم رو گرفته بودم، خیلی نگرانش بودم، که دکتر یهو امد بیرون.
جنگکوک: دکتر چه اتفاقی افتاده؟
دکتر: متاسفانه ایشون نوار قلبیشون دچار مشکل شده.، واینکه این خبر چون خیلی براشون شکه کننده بودن بیهوش شدن، لطفا برید این دارو هارو بگیرد و لطفا حواستون بهشون باشه، و خبر خیلی بد یا خوبی رو در ارامش کامل بهشون بگید چون دیگه ممکن امیدی به زنده بودنشون نباشه.
جنگکوک: دکتر میشه بدونم از کی همچین اتفاقی براشون افتاده، اخه اون موقع که بچه بودیم نوار قلبیش مشکل نداشت؟
دکتر: انگار که این بیماری رو از6 سال پیش این اتفاق براشون رخ داده.
جنگکوک: شیش سال پیش(اروم)
دکتر: اقا؟
جنگکوک:........
دکتر: اقا؟(تکونش داد)
جنگکوک: بله. بله؟
دکتر: لطفا همراهم بیاین.
جنگکوک: چشم.
....................................................
ویو جنگکوک
رفتم کارای لازمش رو انجام دادم، هزینش رو پرداخت کردم، که دکتر گفت بهوش امدن، سریع رفتم پیشش.
در اتاق رو باز کردم با چهره کیوتش که در حال موچی خوردن بود روبه رو شدم. از شدت خوشحالی و کیوت بودنش خندم گرفت. اولین باری بود که تو این 6 سال خندیدم.
جنگکوک: ا/ت(بقض خوشحالی)
ا/ت: ببخشید، ش. ش. شما؟
جنگکوک: کوکم.
ا/ت: ک. ک. کوک، وا، واقعا... خ. خو. خودتی؟
جنگکوک: اره، اره خودمم.
(ا/ت از تخت امد پایین و رفت نزدیکش محکم بغلش کرد)
(جنگکوکم متقابلش محکم بغلش کرد)
(ا/ت که از شدت خوشحالی داشت اشک میریخت یهو به خودش امد و فهمید که اون بعد 6 سال تازه پیداش شده. و تو رو از بچگی ولت کرده رفته.
(سریع از بغلش امد بیرون.)
ا/ت:.........
𝕻𝖆𝖗𝖙_۴
جنگکوک: ا/ت، حالت خوبه(نگران)
ا/ت، صدامو میشنوی؟ ا/ت(ترسیده نگران)
....................................................
(جنگکوک ا/ت رو براید بغل کرد و بردش داخل ماشین به سمت بیمارستان حرکت کرد)
....................................................
ویو وقتی رسیدن:
جنگکوک: کسی اینجا نیست(داد،نگران)
پرستار: اقا لطفا اروم باشید، بزارینش رو تخت.
....................................................
ویو جنگکوک
ا/ت رو بردن، منم نشستم رو صندلی و با دستام سرم رو گرفته بودم، خیلی نگرانش بودم، که دکتر یهو امد بیرون.
جنگکوک: دکتر چه اتفاقی افتاده؟
دکتر: متاسفانه ایشون نوار قلبیشون دچار مشکل شده.، واینکه این خبر چون خیلی براشون شکه کننده بودن بیهوش شدن، لطفا برید این دارو هارو بگیرد و لطفا حواستون بهشون باشه، و خبر خیلی بد یا خوبی رو در ارامش کامل بهشون بگید چون دیگه ممکن امیدی به زنده بودنشون نباشه.
جنگکوک: دکتر میشه بدونم از کی همچین اتفاقی براشون افتاده، اخه اون موقع که بچه بودیم نوار قلبیش مشکل نداشت؟
دکتر: انگار که این بیماری رو از6 سال پیش این اتفاق براشون رخ داده.
جنگکوک: شیش سال پیش(اروم)
دکتر: اقا؟
جنگکوک:........
دکتر: اقا؟(تکونش داد)
جنگکوک: بله. بله؟
دکتر: لطفا همراهم بیاین.
جنگکوک: چشم.
....................................................
ویو جنگکوک
رفتم کارای لازمش رو انجام دادم، هزینش رو پرداخت کردم، که دکتر گفت بهوش امدن، سریع رفتم پیشش.
در اتاق رو باز کردم با چهره کیوتش که در حال موچی خوردن بود روبه رو شدم. از شدت خوشحالی و کیوت بودنش خندم گرفت. اولین باری بود که تو این 6 سال خندیدم.
جنگکوک: ا/ت(بقض خوشحالی)
ا/ت: ببخشید، ش. ش. شما؟
جنگکوک: کوکم.
ا/ت: ک. ک. کوک، وا، واقعا... خ. خو. خودتی؟
جنگکوک: اره، اره خودمم.
(ا/ت از تخت امد پایین و رفت نزدیکش محکم بغلش کرد)
(جنگکوکم متقابلش محکم بغلش کرد)
(ا/ت که از شدت خوشحالی داشت اشک میریخت یهو به خودش امد و فهمید که اون بعد 6 سال تازه پیداش شده. و تو رو از بچگی ولت کرده رفته.
(سریع از بغلش امد بیرون.)
ا/ت:.........
۲.۶k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.