دو پارتی کوک :ادامه پارت اخر
از زبون جونگکوک :شماره ا.ت رو گرفتم برای بار دهم ،باز جواب نداد .دو روزی بود اصلا ازش خبری نبود و این باعث نگرانیم میشد صدای در اومد و درو باز کردم .مینا با چشمای نگران اومد داخل ._کوکیا خبری از ا.ت داری دو روزه هر چی بهش زنگ میزنم جواب نمیده ._نمیدونم _کوک میای بریم دم در خونش _اره چاگی بریم .سریع باهم از خونه خارج شدیم و پیاده به سمت خونه ا.ت رفتیم .خونش نزدیک خونه من بود .بعد پنج دقیقه رسیدیم .در زدم .درو باز نکرد .باز در زدم درو باز نکرد .نگرانی کل وجودمو گرفت .در خونه رو شکستم و وارد شدم .داخل خونه هر چی صداش زدم صدایی نیومد . همینطور که دنبالش می گشتم ،که صدای جیغ مینا اومد .به سمتش رفتم .رو به روی حموم بود ،داشت گریه میکرد و دستشو روی دهنش گذاشته بود .به جایی که نگاه میکرد نگاه کردم .با دیدن صحنه جلوم احساس کردم پاهام طاقت وزنمو نداره و خوردم زمین ...نفسم بالا نمیومد .ا.ت توی وانی پر از خون بود و رنگ صورتش سفید سفید شده بود .مینا داشت گریه میکرد و شکه شده بود...انقدر شکه بودم که نمیتونستم چیکار کنم ...بعد از چند لحظه به خودم اومدم دیدم اشک مهمون صورتم شده و داره با سرعت از چشمم خارج میشه دیدن اون وضعیت برای کسی که از بچگی بهترین دوستت بوده برای هر کسی خیلی سخته...اشکام با سرعت میریخت ...مینا با دستاش تکونم داد :_کوکا به خودت بیا بیا ا.ت رو ببریم دکتر بدو .سریع ا.ت رو از توی وان برداشتم و با دو به سمت بیمارستان رفتیم .بیمارستان نزدیک خونه ا.ت بود .سریع اونو معاینه کردن . دکتر سرش رو به معنای منفی تکون داد و گفت:_دو روزه که تموم کرده ...با این حرف دکتر دنیا بیشتر روی سرم آوار شد ...پس از.ت تموم کرده بود ... اشک هام با سرعت بیشتری روی گونه هام میغلتیدند ...سریع از بیمارستان خارج شدم و به سمت پارک همیشگی من و ا.ت رفتم .روی صندلی های پارک که همیشه باهم روش مینشستیم نشستم و همش خاطراتمون توی ذهنم تکرار میشد .بعد از چند دقیقه مینا اومد کنارم و بغلم کرد .منم بغلش کردم با صدای بلند گریه کردم و مینا هم با صدای بلند گریه میکرد .بعد از کم شدن گریمون مینا به حرف اومد :_جونگکوکا میدونی دلیل خودکشی ا.ت کی بوده؟ حرفی نزدم و با تعجب نگاهش کردم _تو با بهت و تعجب نگاهش کردم _چرا من؟_ چون دوست داشت ،برات میمیرد ،من همه اینا رو میدونستم و باهات رل زدم ...اون روز که حالش خیلی خراب بود ومنو بغل کرد داخل گوشم گفت که:مینا ناراحت یا شرمنده نباش ...تو وکوکی همو دوست دارین و کوک قسمت من نبوده.توهم رفیقمی و کوک هم بهترین دوستم ...خوشحالی شما دوتا باعث خوشحالی من میشه... با هر جمله مینا انگار یه لیوان آب سرد روم خالی کردن...چقدر این دختر خوب بود که دم نمیزد... که خوشحالی من براش با ارزش بود...اشکام سر آزیر شد و مینا هم گریه میکرد ...مینا از داخل کیفش یک پاکت در آورد و رو به روم گرفت:_اینو ا.ت برات نوشته بخون .اینو بهم داد و بلند شد و رفت .پاکت و باز کردم و شروع به خوندن کردم :سلام کوک من خوبی؟امیدوارم خوب باشی و با مینا خوشبخت ...میخواستم بهت بگم که خیلی وقته میخواستم بهت اعتراف کنم خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم که نفسم به نفست بنده ...تمام قلبمی ،اون روز که بهت زنگ زدم و اومدی داخل پارک میخواستم بهت بگم که چقدر دوست دارم ...بگم که چقدر برات میمیرم ...اما هیچوقت نفهمیدی ...نفهمیدی که چقدر دوست دارم ....نفهمیدی....وقتی گفتی دوستت رو دوست دارم دنیا روی سرم خراب شد اما لبخند زدم لبخند زدم که نفهمی حال بدم. نفهمی که دارم از عشق تو جون میدم ... مهم خوشحالیه توعه.... ببخشید که دیگه نیستم...ببخشید ....با خوندن هر کلمش گریه م شدید تر میشد و حالم خراب تر ...دلم میخواست ا.ت رو در آغوش بگیرم ...اما دیگه ا.ت ای نبود که در آغوش بگیرم...ای کاش به عقب برگردم...ای کاش...
پایان🙂
خب اینم برای اون کلیپی هست که گذاشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه و میدونم بد نوشتم🙂
پایان🙂
خب اینم برای اون کلیپی هست که گذاشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه و میدونم بد نوشتم🙂
۱۳.۴k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.