فیک دوقلوی بدجنس
#فیک_دوقلوی_بدجنس
#part_2
ویو تهیون
وقتی رسیدیم یک راست رفتم سمت اتاقم که اتاق مشترک بین من و اوپاست رنگ اتاق ابی و صورتیه نصف بیشترش ابیه چون به قول مادرم تهیونگ اوپا ۵ ثانیه از من بزرگتره و اینجوریه که نصف بیشتر اتاق مال اوپاست، بی حال با یونیفرم مدرسه رو تخت دراز کشیدم که خوابم برد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
وقتی بلند شدم هوا تاریک شده بود لباسام رو با لباس راحتی عوض کردم و موهامو دم اسبی بستم رفتم پایین که دیدم اوپا و بابا دارن تلویزیون نگاه میکنن بی سرو صدا وارد اشپزخونه شدم مامان داشت سفره رو میچید
+کمک کنم؟
-نه فقط بخور و بخواب
+اومااا(با لحنی مظلوم شکل)
-بیا کمک
+چشم
سفره رو چیدیم بابا اومد ولی تهیونگ اوپا نیومد
+اوپاکجاست؟
-داره برنامه میچینه
+چه برنامه ای؟
-خبر نداری برای فردا شب به یک پارتی از طرف مدرسه دعوتید
+اووو نه خبر نداشتم،عامم میشه منم برم؟
-نه(تهیونگ جواب میده)
-چرا پسرم اونم دانش اموز همین مدرسه ست
-باشه بیاد
+وایییی مرسی اوپاا
-یک ساعت دیگه اماده باش بریم لباس بخریم
+اوکی اوپا(وایی خدایا شکرت اگه بابا نبود حتما منو نمیبرد)
بعد از شام زود سفره رو جمع کردم خواستم
ظرف هارو بشورم که مامان گفت خودم میشورم
+خاله جونهون کجاست؟(خدمتکارمون)
-مرخصیگرفته
+اها
-زود برو اماده شو وگرنه نمیبرتت
+وایی یادمرفت،منرفتم
وقتی رفتم ته اوپا اماده بود
-نیم ساعت دیگه پایین باش
+(اوووو چخبره نیم ساعت میخوام چیکار)ولی چیزینگفتم
+باشه
سریع خودمو اماده کردم شاید تنها چیزی که توی خودم دوست داشتم اندامم بود صاف و البته سفید ساق های توریم رو پام کردم به همراه یک دامن سیاه که تا نصف رونام بود و یه کراپ سیاه موهامم صاف ریختم پایین بدون ارایش اماده بودم ولی یکم براق کننده لب هم زدم اولین بار بود تنهایی با ته اوپا میرفتم خرید واقعا ذوق داشتم رفتم پایین که اوپا گفت کفش هایی که تازه خریده رو یادش رفته بیاره پس دوباره برگشت من هم ال استار هامو پوشیدمو رفتیم توی حیاط
ادامه دارد...
#part_2
ویو تهیون
وقتی رسیدیم یک راست رفتم سمت اتاقم که اتاق مشترک بین من و اوپاست رنگ اتاق ابی و صورتیه نصف بیشترش ابیه چون به قول مادرم تهیونگ اوپا ۵ ثانیه از من بزرگتره و اینجوریه که نصف بیشتر اتاق مال اوپاست، بی حال با یونیفرم مدرسه رو تخت دراز کشیدم که خوابم برد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
وقتی بلند شدم هوا تاریک شده بود لباسام رو با لباس راحتی عوض کردم و موهامو دم اسبی بستم رفتم پایین که دیدم اوپا و بابا دارن تلویزیون نگاه میکنن بی سرو صدا وارد اشپزخونه شدم مامان داشت سفره رو میچید
+کمک کنم؟
-نه فقط بخور و بخواب
+اومااا(با لحنی مظلوم شکل)
-بیا کمک
+چشم
سفره رو چیدیم بابا اومد ولی تهیونگ اوپا نیومد
+اوپاکجاست؟
-داره برنامه میچینه
+چه برنامه ای؟
-خبر نداری برای فردا شب به یک پارتی از طرف مدرسه دعوتید
+اووو نه خبر نداشتم،عامم میشه منم برم؟
-نه(تهیونگ جواب میده)
-چرا پسرم اونم دانش اموز همین مدرسه ست
-باشه بیاد
+وایییی مرسی اوپاا
-یک ساعت دیگه اماده باش بریم لباس بخریم
+اوکی اوپا(وایی خدایا شکرت اگه بابا نبود حتما منو نمیبرد)
بعد از شام زود سفره رو جمع کردم خواستم
ظرف هارو بشورم که مامان گفت خودم میشورم
+خاله جونهون کجاست؟(خدمتکارمون)
-مرخصیگرفته
+اها
-زود برو اماده شو وگرنه نمیبرتت
+وایی یادمرفت،منرفتم
وقتی رفتم ته اوپا اماده بود
-نیم ساعت دیگه پایین باش
+(اوووو چخبره نیم ساعت میخوام چیکار)ولی چیزینگفتم
+باشه
سریع خودمو اماده کردم شاید تنها چیزی که توی خودم دوست داشتم اندامم بود صاف و البته سفید ساق های توریم رو پام کردم به همراه یک دامن سیاه که تا نصف رونام بود و یه کراپ سیاه موهامم صاف ریختم پایین بدون ارایش اماده بودم ولی یکم براق کننده لب هم زدم اولین بار بود تنهایی با ته اوپا میرفتم خرید واقعا ذوق داشتم رفتم پایین که اوپا گفت کفش هایی که تازه خریده رو یادش رفته بیاره پس دوباره برگشت من هم ال استار هامو پوشیدمو رفتیم توی حیاط
ادامه دارد...
۳.۶k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.