part ⁴⁶
part ⁴⁶
قرار در شرکت 🖇️
•پرش زمانی شیش ماه بعد•
ویو لونا
روی تختم نشسته بودم و به شیش ماه پیش فک میکردم.....راستی بعد از اینکه تهیونگ از سونا خواستگاری کرد چهار ماه بعدش هم باهم ازدواج کردن.....منم از دستش راحت شدم😁.....تو فکر بودم که صدای گوشیم توجهم رو جلب کرد گوشیم رو از میز کوچیک کنار تختم برداشتم و نگاهی بهش انداختم سونا بود....
لونا:الو......همینکه جواب دادم با لحن طلبکاری ای گفت
سونا:شما معلوم هست کجایین...
لونا:ها...منظورت چیه
سونا:..هوففف...بابا منو تهیونگ به ساعته منتظر شماییم
لونا:واسه چی مگه شما کجایین
سونا:لونااااااا....
لونا:چیه
سونا:الان منو و تهیونگ بوسانیم شما قرار بود بعد اینکه کارمون اینجا تموم شده بیاین دنبالمون
(خوب دوستان عزیز بزارین یه توضیحی بدم خوب پدر سونا و لونا و جیمین بوسانیه و پدرشون مرده و چون که اصالتا بوسانیه همونجا دفن شده به همین دلیل سونا و تهیونگ به بوسان رفتن)
لونا:ه...آها......شتتتتتت....یادم رفت الان به جونگ کوک زنگ میزنم....
سونا:هوفف فعلا
•قطع کرد•
لونا
سریع از روی تخت بلند شدم شت یادم رفته بود...به کوک زنگ زدم و درحالی که منتظر بودم جواب بده توی اتاق راه میرفتم....
کوک:الو...عشقم
لونا:کوک...باید بریم دنبال سونا و ته
کوک:چرا
لونا:تو ام یادت رفته....خوب اونا بوسانن
همین یه کلمه کافی بود تا جونگ کوک متوجه ی قضیه بشه
کوک:فاخخ..الان میام دنبالت
لونا:باشه
یه لباس از تو کمدم برداشتم و پوشیدم (اسلاید بعد)از اونجایی که میخواستیم بعد اینکه رفتیم دنبال سونا و ته بریم شرکت واسه همین کت و شلوار پوشیدم ...موهامو شونه کردم و کفش های کتونی سفید طوسیم رو هم پوشیدم....کیف طوسیم که همرنگ کتم بود رو برداشتم و میخواستم از اتاق برم بیرون که صدای ویبره ی گوشیم توجهم رو جلب کرد
کوک:پایین منتظرتم
بعد از خوندن پیام سریع از اتاق خارج شدم و پله هارو دوتا یکی پایین رفتم.... مامانم و جیمین خونه نبودن...سریع در خونه رو قفل کردم و به سمت ماشین کوک حرکت کردم سوار ماشین شدم....هوا خیلی سرد بود....
لونا:سلام
کوک:سلام
لونا:سرده
کوک:اوهوم...توی ماشین گرمه الان گرم میشی
لونا:هوم
ویو لونا
مدت زیادی نبود حرکت کرده بودیم که قطره های بارون دونه دونه روی شیشه ی ماشین میافتادن توجهم رو جلب کرد...کم کم اون قطره های بارون بیشتر و بیشتر شدن به حدی که بزور میشد جاده رو دید
کوک:بارون شدید تر شده
لونا:اره
همون موقع سونا بهم زنگ زد
لونا:الو(آروم)
سونا:شما کجایییینننننننن....داریم اینجا یخ میزنیم...چرا نمیاین...ها....داره بارون میباره...خیلی سرده
لونا:بابا تو راه ایم...
سونا:سریع بیاین...
کوک که صدای سونا رو شنیده بود پاشو روی پدال گاز فشار داد سرعت ماشین رو بیشتر کرد جاده لغزنده بود سرعت ماشین هم بالا....که یهوووو صدای بوق ماشین اومد... فقط تونستم ماشینی که به ماشین ما برخورد کرد رو ببینم و تاریکی.......
سونا:الوووو...لونااااا....صدای چییی بوددد.....هااااا.....لونااااااا.....باتواممم...چرا جوابم نمیدی....
تهیونگ:چی شده(نگران)
سونا:صدای....نمیدونم یه صدایی اومد و بعدش تلفن قطع شد.....
تهیونگ:یعنی چی
سونا:اگه اتفاقی افتاده باشه چی
تهیونگ:آروم باش...شاید شارژ گوشیش تموم شده
سونا:پس اون صدا چی بود
تهیونگ :بزار به کوک زنگ بزنم....آروم باش عزیزم...
سریع شماره ی کوک رو گرفتم...و تنها چیزی که شنیدم(دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد)بود...استرس کل وجودمو گرفته بود و سونا بعد از شنیدن این صدا آروم نمیگرفت و استرسش بیشتر شده بود همچنان که پوست لبشو با دندون میکند راه میرفت چیزی رو زمزمه وار زیر لب میگفت...سریع سمتش رفتم و بغلش کردم که صدای گوشیم توجهم رو جلب کرد.... گوشیم رو از جیبم در آوردم مامانم بود گوشی رو جواب داد که با.....
خماری😁
اسکی ممنوع ❌
قرار در شرکت 🖇️
•پرش زمانی شیش ماه بعد•
ویو لونا
روی تختم نشسته بودم و به شیش ماه پیش فک میکردم.....راستی بعد از اینکه تهیونگ از سونا خواستگاری کرد چهار ماه بعدش هم باهم ازدواج کردن.....منم از دستش راحت شدم😁.....تو فکر بودم که صدای گوشیم توجهم رو جلب کرد گوشیم رو از میز کوچیک کنار تختم برداشتم و نگاهی بهش انداختم سونا بود....
لونا:الو......همینکه جواب دادم با لحن طلبکاری ای گفت
سونا:شما معلوم هست کجایین...
لونا:ها...منظورت چیه
سونا:..هوففف...بابا منو تهیونگ به ساعته منتظر شماییم
لونا:واسه چی مگه شما کجایین
سونا:لونااااااا....
لونا:چیه
سونا:الان منو و تهیونگ بوسانیم شما قرار بود بعد اینکه کارمون اینجا تموم شده بیاین دنبالمون
(خوب دوستان عزیز بزارین یه توضیحی بدم خوب پدر سونا و لونا و جیمین بوسانیه و پدرشون مرده و چون که اصالتا بوسانیه همونجا دفن شده به همین دلیل سونا و تهیونگ به بوسان رفتن)
لونا:ه...آها......شتتتتتت....یادم رفت الان به جونگ کوک زنگ میزنم....
سونا:هوفف فعلا
•قطع کرد•
لونا
سریع از روی تخت بلند شدم شت یادم رفته بود...به کوک زنگ زدم و درحالی که منتظر بودم جواب بده توی اتاق راه میرفتم....
کوک:الو...عشقم
لونا:کوک...باید بریم دنبال سونا و ته
کوک:چرا
لونا:تو ام یادت رفته....خوب اونا بوسانن
همین یه کلمه کافی بود تا جونگ کوک متوجه ی قضیه بشه
کوک:فاخخ..الان میام دنبالت
لونا:باشه
یه لباس از تو کمدم برداشتم و پوشیدم (اسلاید بعد)از اونجایی که میخواستیم بعد اینکه رفتیم دنبال سونا و ته بریم شرکت واسه همین کت و شلوار پوشیدم ...موهامو شونه کردم و کفش های کتونی سفید طوسیم رو هم پوشیدم....کیف طوسیم که همرنگ کتم بود رو برداشتم و میخواستم از اتاق برم بیرون که صدای ویبره ی گوشیم توجهم رو جلب کرد
کوک:پایین منتظرتم
بعد از خوندن پیام سریع از اتاق خارج شدم و پله هارو دوتا یکی پایین رفتم.... مامانم و جیمین خونه نبودن...سریع در خونه رو قفل کردم و به سمت ماشین کوک حرکت کردم سوار ماشین شدم....هوا خیلی سرد بود....
لونا:سلام
کوک:سلام
لونا:سرده
کوک:اوهوم...توی ماشین گرمه الان گرم میشی
لونا:هوم
ویو لونا
مدت زیادی نبود حرکت کرده بودیم که قطره های بارون دونه دونه روی شیشه ی ماشین میافتادن توجهم رو جلب کرد...کم کم اون قطره های بارون بیشتر و بیشتر شدن به حدی که بزور میشد جاده رو دید
کوک:بارون شدید تر شده
لونا:اره
همون موقع سونا بهم زنگ زد
لونا:الو(آروم)
سونا:شما کجایییینننننننن....داریم اینجا یخ میزنیم...چرا نمیاین...ها....داره بارون میباره...خیلی سرده
لونا:بابا تو راه ایم...
سونا:سریع بیاین...
کوک که صدای سونا رو شنیده بود پاشو روی پدال گاز فشار داد سرعت ماشین رو بیشتر کرد جاده لغزنده بود سرعت ماشین هم بالا....که یهوووو صدای بوق ماشین اومد... فقط تونستم ماشینی که به ماشین ما برخورد کرد رو ببینم و تاریکی.......
سونا:الوووو...لونااااا....صدای چییی بوددد.....هااااا.....لونااااااا.....باتواممم...چرا جوابم نمیدی....
تهیونگ:چی شده(نگران)
سونا:صدای....نمیدونم یه صدایی اومد و بعدش تلفن قطع شد.....
تهیونگ:یعنی چی
سونا:اگه اتفاقی افتاده باشه چی
تهیونگ:آروم باش...شاید شارژ گوشیش تموم شده
سونا:پس اون صدا چی بود
تهیونگ :بزار به کوک زنگ بزنم....آروم باش عزیزم...
سریع شماره ی کوک رو گرفتم...و تنها چیزی که شنیدم(دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد)بود...استرس کل وجودمو گرفته بود و سونا بعد از شنیدن این صدا آروم نمیگرفت و استرسش بیشتر شده بود همچنان که پوست لبشو با دندون میکند راه میرفت چیزی رو زمزمه وار زیر لب میگفت...سریع سمتش رفتم و بغلش کردم که صدای گوشیم توجهم رو جلب کرد.... گوشیم رو از جیبم در آوردم مامانم بود گوشی رو جواب داد که با.....
خماری😁
اسکی ممنوع ❌
۳.۸k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.