پارت شانزدهم
پارت شانزدهم
از زبان آکوتاگاوا
دازای سان:باز کونیکیدا شروع کرد
کونیکیدا:دازای دهنتو ببند،توکه کار نمیکنی پس حرفم نزن
گفتم:چطوری میتونی به دازای سان توهین کنی؟؟🤬
دازای سان:آروم باش آکوتاگاوا،کونیکیدا همیشه اینجوری بوده و من مشکلی ندارم☺
فوکوزاوا از در میاد تو و میگه:رئیستون شما رو فرستاده؟
گفتم:بله
فوکوزاوا:خیلی خب،امروز نسبت به روزای دیگه بیشتر کار داریم و بازم قراره پرونده های بیشتری داشته باشیم پس بهتره شروع کنید
*شروع کردن به انجام کارها*
از زبان آتسوشی
حالم خوب نبود و همش بدتر میشدم احساس میکردم که صداها مثل باتوم به سرم میخوره(امیدوارم که باتوم رو درست نوشته باشم😐)
پاشدم و رفتم کنار آکوتاگاوا تا پرونده جدید رو بردارم...
از زبان آکوتاگاوا
فک کنم جینکو حالش خوب نبود،داشتم به اینکه چش شده فکر میکردم که یهو...غش کرد منم برای اینکه نیوفته گرفتمش و روی صندلی نشوندمش
دازای سان:آتسوشی کون خوبی؟؟؟؟
تانیزاکی:چیشده؟
رانپو:از اون اول که اومده بود معلوم بود که حال خوشی نداره
دازای سان:فک کنم خیلی بهش فشار اومده
بعد یهو داد زد:کونیکیدااااااا میشه لطفا برای آتسوشی دو روز مرخصی رد کنیییی؟؟؟
کونیکیدا از عصبانیت داد زد:ساکت شو مرتیکه دیوانه آخه یه هفته مرخصی داشته
دازای سان:ولی تو که ازش خبر نداری
کونیکیدا:از چی خبر ندارم؟
دازای سان:حال روحیه خوبی نداره
کیوکا:اما اون که خوب بود
دازای سان:تا وقتی که کسی اذیتش نمیکرد
همه:اذیت؟؟؟😨
از زبان آکوتاگاوا
دازای سان:باز کونیکیدا شروع کرد
کونیکیدا:دازای دهنتو ببند،توکه کار نمیکنی پس حرفم نزن
گفتم:چطوری میتونی به دازای سان توهین کنی؟؟🤬
دازای سان:آروم باش آکوتاگاوا،کونیکیدا همیشه اینجوری بوده و من مشکلی ندارم☺
فوکوزاوا از در میاد تو و میگه:رئیستون شما رو فرستاده؟
گفتم:بله
فوکوزاوا:خیلی خب،امروز نسبت به روزای دیگه بیشتر کار داریم و بازم قراره پرونده های بیشتری داشته باشیم پس بهتره شروع کنید
*شروع کردن به انجام کارها*
از زبان آتسوشی
حالم خوب نبود و همش بدتر میشدم احساس میکردم که صداها مثل باتوم به سرم میخوره(امیدوارم که باتوم رو درست نوشته باشم😐)
پاشدم و رفتم کنار آکوتاگاوا تا پرونده جدید رو بردارم...
از زبان آکوتاگاوا
فک کنم جینکو حالش خوب نبود،داشتم به اینکه چش شده فکر میکردم که یهو...غش کرد منم برای اینکه نیوفته گرفتمش و روی صندلی نشوندمش
دازای سان:آتسوشی کون خوبی؟؟؟؟
تانیزاکی:چیشده؟
رانپو:از اون اول که اومده بود معلوم بود که حال خوشی نداره
دازای سان:فک کنم خیلی بهش فشار اومده
بعد یهو داد زد:کونیکیدااااااا میشه لطفا برای آتسوشی دو روز مرخصی رد کنیییی؟؟؟
کونیکیدا از عصبانیت داد زد:ساکت شو مرتیکه دیوانه آخه یه هفته مرخصی داشته
دازای سان:ولی تو که ازش خبر نداری
کونیکیدا:از چی خبر ندارم؟
دازای سان:حال روحیه خوبی نداره
کیوکا:اما اون که خوب بود
دازای سان:تا وقتی که کسی اذیتش نمیکرد
همه:اذیت؟؟؟😨
۱.۷k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.