عشق ابدی پارت ۱۲
عشق ابدی پارت ۱۲
ویو جیمین
که یهو یه چیزی دور کمرم حس کردم
او....اون ...اون دستاش رو دورم حلقه کرده بود؟؟؟!!! شتتتت من...من خوبم
قلبم آروم بگیر!! هومم هوفففف
دم گوشم گفت
+عیبی نداره جوجه ، بعداً هم میشه جبرانش کرد
و ولم کرد و از اتاق رفت بیرون .
همونجا افتادم رو صندلی و خیره به راه رفته اش موندم ... نه نه جیمین خوبی...اوکیه
منم ۱۰ مین بعد رفتم پایین و دیدم مامانم و زن عمو تو آشپزخونه حرف میزنن و میخندن
بابام و عمو رو هم ندیدم.
یونگی هم جلو تلویزیون بود ؛ رفتم با تردید نشستم کنارش رو مبل
-می...میگم که تو میدونی صبح مامان اینا چشون بود؟
دیدم یه لحظه کپ کرد و دوباره خجالت کشید
آخه چیشده؟
با یکم مکث گوشیش رو برداشت و یه عکس رو نشونم داد که از شدت شوک و تعجب تک خنده ای کردم
-هه چی...چی؟، ا...این...م...این ماییم؟؟
+آ...آره
-هه ، وای ... باورم نمیشه
+آره دیگه اینجوریا
-یونگییییییییی
داد زدم و دوییدم دنبالش
+چیشدی یهووووو؟؟؟؟
-بهت گفتم بزار بالش بزاریم ، بهت گفتم بزار دور باشیم گوش نکردی . بیا اینم عاقبتش
+خب حالااااا
بالاخره ولش کردم و نشستم رو مبل ؛ مطمئن بودم کار مامانه . تو خواب از پشت بغلم کرده بود و صورتش تو گردنم بود . مامان هم از این موقعیت استفاده کرده و عکس گرفته
¢پسرا؟
+-بله؟!
¢بیاید شیر بخورید
+ب...ب...آییییی....سرم.
+آیییییی....آخخخخ سرممم(بلند)
-یو..یونگی؟ یونگی خوبی؟(نگران)
+آییییییییی ، آییییییییییییییی(بلند)
-یونگی ، یونگی چت شد ؟ یونگی . مامان ماماننننننننننننننننن (داد)
¢چیشُ...یونگی. یونگی چت شده؟ یونگی(ترس)
&چیشده انقدر سر صدا میکنی...یونگی(تعجب)
÷پسرم ، پسرم چیشد؟ پسرم...
نمیدونم چش شده بود ، خیلی خیلی نگران بودم
یهو غش کرد ؛ شت خدایا چرا ؟ وای نهه
-یونگییییییییی (داد)
-یونگی پاشووووو ، یونگییییی(داد و بغض)
$پسرم آروم باش ، خوب میشه
بابام بردش تو اتاق من و گذاشتش رو تخت
همش نگران و دلواپس بودم ؛ نمیدونم بابا و عمو چیکار کردن ، اما بعدش اومدن بیرون و گفتن مدت زیادی باید بگذره تا بهوش بیاد
آخه یهویی؟ چیشد؟؟؟
همش نگران بودم و مطمئن بودم این ، بار ۲۳ هست که عرض و طول خونه رو طی میکردم ، ۵ ساعت گذشته چرا بهوش نمیاد؟؟
¢جیمین؟ بشین دیگه سر گیجه گرفتیم..
$عزیزم چقدر راه میری؟
-چ...چش شد یهو زن عمو؟!!
÷هیچی عزیزم درست میشه
-خب بگید دیگه...!
&خودش باید بهت بگه
وات؟ چیشده؟ بابا قضیه چیه ؟ یکی هم نیست عین آدم حرف بزنه...
دیگه تحمل نداشتم رفتم بالا سمت اتاقم و وارد شدم
نشستم کنار یونگی و همینطور نگاهش میکردم
خیلی جذاب بود ، خیلی خیلی
هم خوشگل هم جذاب
لبای پفکیش ، چشمای کشیده اش ، صورت زیباش ، موهای مشکی رنگش ، دستای کشیده اش
یااااا جیمین خان به خودت بیا ...
ویو جیمین
که یهو یه چیزی دور کمرم حس کردم
او....اون ...اون دستاش رو دورم حلقه کرده بود؟؟؟!!! شتتتت من...من خوبم
قلبم آروم بگیر!! هومم هوفففف
دم گوشم گفت
+عیبی نداره جوجه ، بعداً هم میشه جبرانش کرد
و ولم کرد و از اتاق رفت بیرون .
همونجا افتادم رو صندلی و خیره به راه رفته اش موندم ... نه نه جیمین خوبی...اوکیه
منم ۱۰ مین بعد رفتم پایین و دیدم مامانم و زن عمو تو آشپزخونه حرف میزنن و میخندن
بابام و عمو رو هم ندیدم.
یونگی هم جلو تلویزیون بود ؛ رفتم با تردید نشستم کنارش رو مبل
-می...میگم که تو میدونی صبح مامان اینا چشون بود؟
دیدم یه لحظه کپ کرد و دوباره خجالت کشید
آخه چیشده؟
با یکم مکث گوشیش رو برداشت و یه عکس رو نشونم داد که از شدت شوک و تعجب تک خنده ای کردم
-هه چی...چی؟، ا...این...م...این ماییم؟؟
+آ...آره
-هه ، وای ... باورم نمیشه
+آره دیگه اینجوریا
-یونگییییییییی
داد زدم و دوییدم دنبالش
+چیشدی یهووووو؟؟؟؟
-بهت گفتم بزار بالش بزاریم ، بهت گفتم بزار دور باشیم گوش نکردی . بیا اینم عاقبتش
+خب حالااااا
بالاخره ولش کردم و نشستم رو مبل ؛ مطمئن بودم کار مامانه . تو خواب از پشت بغلم کرده بود و صورتش تو گردنم بود . مامان هم از این موقعیت استفاده کرده و عکس گرفته
¢پسرا؟
+-بله؟!
¢بیاید شیر بخورید
+ب...ب...آییییی....سرم.
+آیییییی....آخخخخ سرممم(بلند)
-یو..یونگی؟ یونگی خوبی؟(نگران)
+آییییییییی ، آییییییییییییییی(بلند)
-یونگی ، یونگی چت شد ؟ یونگی . مامان ماماننننننننننننننننن (داد)
¢چیشُ...یونگی. یونگی چت شده؟ یونگی(ترس)
&چیشده انقدر سر صدا میکنی...یونگی(تعجب)
÷پسرم ، پسرم چیشد؟ پسرم...
نمیدونم چش شده بود ، خیلی خیلی نگران بودم
یهو غش کرد ؛ شت خدایا چرا ؟ وای نهه
-یونگییییییییی (داد)
-یونگی پاشووووو ، یونگییییی(داد و بغض)
$پسرم آروم باش ، خوب میشه
بابام بردش تو اتاق من و گذاشتش رو تخت
همش نگران و دلواپس بودم ؛ نمیدونم بابا و عمو چیکار کردن ، اما بعدش اومدن بیرون و گفتن مدت زیادی باید بگذره تا بهوش بیاد
آخه یهویی؟ چیشد؟؟؟
همش نگران بودم و مطمئن بودم این ، بار ۲۳ هست که عرض و طول خونه رو طی میکردم ، ۵ ساعت گذشته چرا بهوش نمیاد؟؟
¢جیمین؟ بشین دیگه سر گیجه گرفتیم..
$عزیزم چقدر راه میری؟
-چ...چش شد یهو زن عمو؟!!
÷هیچی عزیزم درست میشه
-خب بگید دیگه...!
&خودش باید بهت بگه
وات؟ چیشده؟ بابا قضیه چیه ؟ یکی هم نیست عین آدم حرف بزنه...
دیگه تحمل نداشتم رفتم بالا سمت اتاقم و وارد شدم
نشستم کنار یونگی و همینطور نگاهش میکردم
خیلی جذاب بود ، خیلی خیلی
هم خوشگل هم جذاب
لبای پفکیش ، چشمای کشیده اش ، صورت زیباش ، موهای مشکی رنگش ، دستای کشیده اش
یااااا جیمین خان به خودت بیا ...
۲.۰k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.