𝓈𝓌ℯℯ𝓉 𝓂𝒾𝓈𝓉𝒶𝓀ℯ
دراکو
_____________________________________________________
یه کاغذ برداشتم و روش نوشتم
نامه : سلام هلن . امیدوارم حالت خوب باشه ، گوش وایستاده بودم که فهمیدم هری کم کم داره از تو خوشش میاد . اخه داشت به رون راجع به تو چیزهایی میگفت که خبر از احساسات دلش میداد « اوه چه لفظ قلم » خلاصه خواستم بهت بگم که داری خیلی خوب پیش میری. یه چیزی من اون درخواستی که بهت دادم از ته دلم بود و اگه فرصتش پیش اومد بیا یه گوشه خیلی آروم با هم تو یول بال حرف بزنیم و برقصیم . موفق باشی خدانگهدار .
نامه رو پانچ کردم و بهش نگاه کردم ، بعد راه افتادم و نامه رو گذاشتم تو جیبم ، تو موقعیت مناسب نامه رو بهش میدم. رفتم تو سالن اصلی اسلیترین و روی یه مبل لم دادم .
هلن
_____________________________________________________
خیلی از بابت هری خوشحال بودم و همچنین حوصله ام خیلیی سر رفته بود. رفتم تو راهرو ها داشتم ول میچرخیدم که دیدم همه دانش اموزان گریفیندور به سمت یه در میرن ، بهشون زل زده بودم که پروفسور مک گانگل با نگاهش بهم فهموند که باید پشت سرشون راه بیفتم. احمقا ما رو معلوم نیست باز کجا میبرن. پشت سرشون راه افتادم که بردنمون به یه اتاق خیلی بزرگ کل گریفیندوری ها اونجا بودیم ، پروفسور مک گانگل رفت وسط اتاق وایستاد و شروع کرد به توضیح دادن درباره رقص یول بال که من اصلا گوش نمیکردم ، انقدر بی توجهی کردم که یکهویی پروفسور مک گانگل گفت
مک گوناگال : خانم پقنیه از اونجایی که خیلی به حرف هام توجه کردید فکر کنم بهتره با امم آقای پاتر شروع به تمرین رقص کنید که بقیه بچه ها بهتر متوجه باشند
هلن: چشم
هری : چشم
هلن: رفتیم وسط من نه از قبل چیزی بلد بودم نه الان چیزی یاد گرفتم. رفتیم وسط هری دستم رو گرفت و تعظیم کرد ، اه چندش ، چقدر از این آدم من بدم میاد، ولی خب به هر حال من هم تعظیم کوتاهی کردم و مشتاق بهش نگاه کردم . با هم شروع کردیم به رقصیدن من هم انقدر ناشی بودم که حتی ۳ بار پای هری رو لگد کردم . تو چشم های هری زل زده بودم ، محبت خاصی تو چشم هاش میدیدم ، همینطور که به چشم هاش نگاه میکردم حواسم پرت شد و پام پیچ خورد و تا اومدم بخورم زمین هری من رو گرفت و انداخت تو بغل خودش . صورتهامون خیلی به هم نزدیک بود من خیلییی خجالت کشیدم صدای نفس هایی رو میشنیدم که توی سینه حبس شده . هری گفت
هری : خوبی؟
هلن: اره خوبم ، خوبم . خیلی ازت ممنونم
مک گانگل : خانم پقنیه خوبید؟ احساس میکنم امروز اصلا حواستون سر جاش نیست
هلن: ببخشید خانم ، خودم هم همین فکر رو میکنم . متاسفم حواس همه رو پرت کردم
_____________________________________________________
یه کاغذ برداشتم و روش نوشتم
نامه : سلام هلن . امیدوارم حالت خوب باشه ، گوش وایستاده بودم که فهمیدم هری کم کم داره از تو خوشش میاد . اخه داشت به رون راجع به تو چیزهایی میگفت که خبر از احساسات دلش میداد « اوه چه لفظ قلم » خلاصه خواستم بهت بگم که داری خیلی خوب پیش میری. یه چیزی من اون درخواستی که بهت دادم از ته دلم بود و اگه فرصتش پیش اومد بیا یه گوشه خیلی آروم با هم تو یول بال حرف بزنیم و برقصیم . موفق باشی خدانگهدار .
نامه رو پانچ کردم و بهش نگاه کردم ، بعد راه افتادم و نامه رو گذاشتم تو جیبم ، تو موقعیت مناسب نامه رو بهش میدم. رفتم تو سالن اصلی اسلیترین و روی یه مبل لم دادم .
هلن
_____________________________________________________
خیلی از بابت هری خوشحال بودم و همچنین حوصله ام خیلیی سر رفته بود. رفتم تو راهرو ها داشتم ول میچرخیدم که دیدم همه دانش اموزان گریفیندور به سمت یه در میرن ، بهشون زل زده بودم که پروفسور مک گانگل با نگاهش بهم فهموند که باید پشت سرشون راه بیفتم. احمقا ما رو معلوم نیست باز کجا میبرن. پشت سرشون راه افتادم که بردنمون به یه اتاق خیلی بزرگ کل گریفیندوری ها اونجا بودیم ، پروفسور مک گانگل رفت وسط اتاق وایستاد و شروع کرد به توضیح دادن درباره رقص یول بال که من اصلا گوش نمیکردم ، انقدر بی توجهی کردم که یکهویی پروفسور مک گانگل گفت
مک گوناگال : خانم پقنیه از اونجایی که خیلی به حرف هام توجه کردید فکر کنم بهتره با امم آقای پاتر شروع به تمرین رقص کنید که بقیه بچه ها بهتر متوجه باشند
هلن: چشم
هری : چشم
هلن: رفتیم وسط من نه از قبل چیزی بلد بودم نه الان چیزی یاد گرفتم. رفتیم وسط هری دستم رو گرفت و تعظیم کرد ، اه چندش ، چقدر از این آدم من بدم میاد، ولی خب به هر حال من هم تعظیم کوتاهی کردم و مشتاق بهش نگاه کردم . با هم شروع کردیم به رقصیدن من هم انقدر ناشی بودم که حتی ۳ بار پای هری رو لگد کردم . تو چشم های هری زل زده بودم ، محبت خاصی تو چشم هاش میدیدم ، همینطور که به چشم هاش نگاه میکردم حواسم پرت شد و پام پیچ خورد و تا اومدم بخورم زمین هری من رو گرفت و انداخت تو بغل خودش . صورتهامون خیلی به هم نزدیک بود من خیلییی خجالت کشیدم صدای نفس هایی رو میشنیدم که توی سینه حبس شده . هری گفت
هری : خوبی؟
هلن: اره خوبم ، خوبم . خیلی ازت ممنونم
مک گانگل : خانم پقنیه خوبید؟ احساس میکنم امروز اصلا حواستون سر جاش نیست
هلن: ببخشید خانم ، خودم هم همین فکر رو میکنم . متاسفم حواس همه رو پرت کردم
۸.۰k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.