چندپارتی تهیونگ
Part 14
ات ویو:بعد از عروسی واقعا دیگه نمیتونستم بخندم و حال انجام دادن هیچ کاری رو نداشتم بعد از اینکه تهیونگ و مینجی رو بدرقه کردیم هر کدوم از مهمونا به سمت خونه ی خودشون میرفتن فقط من و اعضا مونده بودیم از اونجایی که یکم پکر بودم جیمین و شوگا هی حالم رو میپرسیدن
جیمین:ات خوبی؟؟
ات:آره خوبم:)(لبخند فیک)
شوگا:چیزی شده؟؟
ات:نه همه چی عالیه
جیهوپ:نظرتون چیه بریم دور بزنیم؟؟!!
جین:ول کن بابا این وقت شب همه خسته و کوفته ایم تو انرژی داریم
جیهوپ:ببخشید خب فقط نظرم رو گفتم
جیمین:نظر تو چیه ات؟؟
ات:شما هر جایی میخواین برین من نمیام
جونگکوک:چرا نمیای بدون تو که خوش نمیگذره
ات:امشب خسته شدم بخاطر همین زودتر برم خونه بخوابم
شوگا:منم خسته ام منم باهات میام
ات:نه.....چیزه.....اون اندازه خسته هم نیستم....میخوام برم کنار دریا
اعضا:خب ما هم باهات میایم
ات:نه بچه ها میخوام یکم تنها باشم اگه اشکالی نداشته باشه:)
اعضا:نه اشکالی که نداره ولی مواظب خودت باش
ات:باشه
ذهن ات:مواظب خودش باشه شما نمیدونید اون چیکار میخواد بکنه
اعضا:فردا میبینیمت
ات:آره....شایدم نیام سرم یکم درد میکنه
اعضا:اوکی
ات:منتظر من نمونید دیر میام
اعضا:باشه
ات:خداحافظ و قبل از رفتنش همه ی اعضا رو محکم بغل کرد فقط تهیونگ نبود که بتونه بغلش کنه
اعضا:چرا یهو انقدر مهربون شدی
ات:همینجوری
و ات..........
ادامه دارد.......
ات ویو:بعد از عروسی واقعا دیگه نمیتونستم بخندم و حال انجام دادن هیچ کاری رو نداشتم بعد از اینکه تهیونگ و مینجی رو بدرقه کردیم هر کدوم از مهمونا به سمت خونه ی خودشون میرفتن فقط من و اعضا مونده بودیم از اونجایی که یکم پکر بودم جیمین و شوگا هی حالم رو میپرسیدن
جیمین:ات خوبی؟؟
ات:آره خوبم:)(لبخند فیک)
شوگا:چیزی شده؟؟
ات:نه همه چی عالیه
جیهوپ:نظرتون چیه بریم دور بزنیم؟؟!!
جین:ول کن بابا این وقت شب همه خسته و کوفته ایم تو انرژی داریم
جیهوپ:ببخشید خب فقط نظرم رو گفتم
جیمین:نظر تو چیه ات؟؟
ات:شما هر جایی میخواین برین من نمیام
جونگکوک:چرا نمیای بدون تو که خوش نمیگذره
ات:امشب خسته شدم بخاطر همین زودتر برم خونه بخوابم
شوگا:منم خسته ام منم باهات میام
ات:نه.....چیزه.....اون اندازه خسته هم نیستم....میخوام برم کنار دریا
اعضا:خب ما هم باهات میایم
ات:نه بچه ها میخوام یکم تنها باشم اگه اشکالی نداشته باشه:)
اعضا:نه اشکالی که نداره ولی مواظب خودت باش
ات:باشه
ذهن ات:مواظب خودش باشه شما نمیدونید اون چیکار میخواد بکنه
اعضا:فردا میبینیمت
ات:آره....شایدم نیام سرم یکم درد میکنه
اعضا:اوکی
ات:منتظر من نمونید دیر میام
اعضا:باشه
ات:خداحافظ و قبل از رفتنش همه ی اعضا رو محکم بغل کرد فقط تهیونگ نبود که بتونه بغلش کنه
اعضا:چرا یهو انقدر مهربون شدی
ات:همینجوری
و ات..........
ادامه دارد.......
۱۵.۵k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.