بوک : آرزو عجیب ولی شیرین پارت : اول
پنج سال قبل *** مدرسه دخترانه
از زبان اوکینو ~~~
پوففف حوصلم سر رفت روز اول مدرسه هست و هیچ دوستی ندارم به احتمال زیاد یه آدم رو مخ بقل دستیم میشه
کی این زندگی مزخرف تموم میشه ؟
از داخل کیفم مانگا جوجوتسو کایسن رو در آوردم و شروع کردم به خوندن که مثل اینکه یه دختر مو صورتی کنارم نشست فکر کنم قراره این بقل دستیم باشه
یهو دیدم مثل گربه به مانگا خیره شده گفتم : [ سلام !!.. خوبی ؟؟ اوتاکویی ؟؟ ..]
دختر : [ اره .. اوتاکو ام .. ]
اوکینو: خب .. اسمت چیه ؟
دختر : جویی .. اسم تو چیه ؟
[ اوکینو !!! ]
جویی : بیا با هم دوست بشیم
اوکینو : باشه .. از این به بعد ما بهترین دوست های هم میشیم..
زمان حال ~~~
حالا از اون روز ۷ سال گذشته اوکینو و جویی بهترین دوست های هم هستن .
پدر مادر جویی و اوکینو هر دو سرهنگ های ارتش بودن و هرگز خونه نبودن برای همین جویی و اوکینو تو یه خونه زندگی میکردن و هم خونه هم بودن
* علامت اوکینو + علامت جویی × *
ساعت ۸ صبح.. صدای ساعت
+ اون بی صاحابو خاموش کن ..
× کجاست .. * با لحن خواب الود *
+ * پرت کردن ساعت و شکست و خاموش شدن *
× دمت گرم * دوباره خوابیدن *
+ قابلی نداشت * یهو مثل فشنگ از رختخواب پریدن و گفت : اسکل مدرسه !!!
× خاک بر سرم * از رختخواب پریدن و سریع لباس فرم پوشیدن *
از زبان راوی داستان ~~
لباس پوشیدن و سوار اتوبوس شدن و رفتن مدرسه و رفتن دفتر مدیر و برگه دیر اومدنشون رو گرفتن و رفتن کلاس و سر جاشون نشستن
اوکینو و جویی هم طبق معمول دفتر درسیشون باز بود ولی داشتن مانگا میخوندن
خیلی خوبه که یکی عاشق گوجو باشه و یکی عاشق دازای
پایان پارت اول .
خب جینگولای من اینم از پارت اولللللللل
دوست خوبم
nikou9090
از زبان اوکینو ~~~
پوففف حوصلم سر رفت روز اول مدرسه هست و هیچ دوستی ندارم به احتمال زیاد یه آدم رو مخ بقل دستیم میشه
کی این زندگی مزخرف تموم میشه ؟
از داخل کیفم مانگا جوجوتسو کایسن رو در آوردم و شروع کردم به خوندن که مثل اینکه یه دختر مو صورتی کنارم نشست فکر کنم قراره این بقل دستیم باشه
یهو دیدم مثل گربه به مانگا خیره شده گفتم : [ سلام !!.. خوبی ؟؟ اوتاکویی ؟؟ ..]
دختر : [ اره .. اوتاکو ام .. ]
اوکینو: خب .. اسمت چیه ؟
دختر : جویی .. اسم تو چیه ؟
[ اوکینو !!! ]
جویی : بیا با هم دوست بشیم
اوکینو : باشه .. از این به بعد ما بهترین دوست های هم میشیم..
زمان حال ~~~
حالا از اون روز ۷ سال گذشته اوکینو و جویی بهترین دوست های هم هستن .
پدر مادر جویی و اوکینو هر دو سرهنگ های ارتش بودن و هرگز خونه نبودن برای همین جویی و اوکینو تو یه خونه زندگی میکردن و هم خونه هم بودن
* علامت اوکینو + علامت جویی × *
ساعت ۸ صبح.. صدای ساعت
+ اون بی صاحابو خاموش کن ..
× کجاست .. * با لحن خواب الود *
+ * پرت کردن ساعت و شکست و خاموش شدن *
× دمت گرم * دوباره خوابیدن *
+ قابلی نداشت * یهو مثل فشنگ از رختخواب پریدن و گفت : اسکل مدرسه !!!
× خاک بر سرم * از رختخواب پریدن و سریع لباس فرم پوشیدن *
از زبان راوی داستان ~~
لباس پوشیدن و سوار اتوبوس شدن و رفتن مدرسه و رفتن دفتر مدیر و برگه دیر اومدنشون رو گرفتن و رفتن کلاس و سر جاشون نشستن
اوکینو و جویی هم طبق معمول دفتر درسیشون باز بود ولی داشتن مانگا میخوندن
خیلی خوبه که یکی عاشق گوجو باشه و یکی عاشق دازای
پایان پارت اول .
خب جینگولای من اینم از پارت اولللللللل
دوست خوبم
nikou9090
۴.۱k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.