فیک شوگا ( عشق ابدی) پارت 8
از زبان ا/ت :
فردا صبح که پاشدم دست و صورتمو شستم بعد رفتم توی اتاقم لباس نیم تنه استین بلند قرمز با یه کت قرمز و شلوار جین قرمز و کفش پاشنه بلند قرمز و رژ قرمز و یه رژ گونه صورتی و خط چشم مشکی زدن. ( ببخشیدا خیلی قرمز داشت 😅 )
رفتم سمت شرکت وقتی رسیدم رفتم توی اتاقم و درو پشتم بستم. بازم تو فکر شوگا بودم خب دیگه دوستش داشتم.
دیگه پاشدم و رفتم سمت اتاق شوگا.
در زدم و گفت : بیا تو.
رفتم تو داشت از پنجره بیرونو نگاه می کرد.دستامو گذاشتم پشتم و گفتم : خب وقتی برای من داری؟
برگشت و با لبخندی مهربون گفت : مگه میشه برای عشقم وقت نداشته باشم؟
گفتم : خب بالاخره دیگه.
بعد اومد سمتم و دستامو از پشتم در اورد و گفت : میبینم خوشگل کردی!
گفتم : پس چی؟
گفت : خب....
گفتم : باشه پس من دیگه برم بابای.
گفت : اخ اخ دلم می خواست تا شب بهت زل بزنم.
گفتم : زیادیش بده.
بعد رفتم جلوی در براش دست تکون دادم و رفتم توی اتاقم.
( 3 ساعت بعد)
پاشدم برم یه سر به شوگا بزنم که دیدم در اتاق یکم بازه. یه چشم انداختم یه دختر پیشش بود می خواستم برم ببینم کیه که شوگا بهش گفت : خب معلومه که عشق اولمو یادمه........ ولی برای چی اومدی؟
عشق اول؟ یعنی قبل از من عاشق یکی دیگه بوده؟ چرا به من نگفته؟ دوباره یکم بیشتر گوش دادم که دختره گفت : هومممم میگن عاشق یکی دیگه ای؟
شوگا هم گفت : خب اره....... ولی تو توی ذهنمی.
دیگه اشک توی چشام جمع شد اروم اب دماغمو دادم بالا تا چشش بهم خورد و گفت : ا/ت......
سریع دویدم سمت اتاقم و درو بستم و به در تکیه دادم و گریه کردم. یعنی چی که بهش فکر میکنه؟ پس چرا اون کارو کرد؟ می خواست اذیتم کنه و مزاحمم شه؟ اومد در زد و گفت : ا/ت درو باز کن اونجوری که فکر می کنی نیست!
با گریه داد زدم و گفتم : پس چی؟ عشق اولته دیگه من چیم این وست؟
گفت : تو عشق منی بزار برات توضیح بدم خب.
گفتم : دیگه نمی خوام چشمم بهت بخوره..... حتی صداتم عذابم میده.
گفت : نکن ا/ت گوش کن خب.....
نذاشتم ادامه حرفشو بزنه و گفتم : برو ترو خدا برو.
بعد بلند گریه کردم و هق هقم همه جا پیچید بعد اروم نشستم جلوی در اتاقم.
شوگا گفت : میرم ولی قول میدم ولت نمیکنم.
هیچی نگفتم ....... بعد چند دقیقه وسایلم رو جمع کردم و رفتم سمت در اتاق که برم خونه.
از زبان شوگا :
اون نمیدونست که چی شده. گریه هاش عذابم میداد. یه روزه از خودم زدش کردم. دیگه بهم نگاهم نمیکرد. وقتی اونجوری گریه می کرد فهمیدم که چقدر عشقم بهش براش مهمه . ولی من قدرشو ندونستم. زود قلبشو شکوندم.
فردا صبح که پاشدم دست و صورتمو شستم بعد رفتم توی اتاقم لباس نیم تنه استین بلند قرمز با یه کت قرمز و شلوار جین قرمز و کفش پاشنه بلند قرمز و رژ قرمز و یه رژ گونه صورتی و خط چشم مشکی زدن. ( ببخشیدا خیلی قرمز داشت 😅 )
رفتم سمت شرکت وقتی رسیدم رفتم توی اتاقم و درو پشتم بستم. بازم تو فکر شوگا بودم خب دیگه دوستش داشتم.
دیگه پاشدم و رفتم سمت اتاق شوگا.
در زدم و گفت : بیا تو.
رفتم تو داشت از پنجره بیرونو نگاه می کرد.دستامو گذاشتم پشتم و گفتم : خب وقتی برای من داری؟
برگشت و با لبخندی مهربون گفت : مگه میشه برای عشقم وقت نداشته باشم؟
گفتم : خب بالاخره دیگه.
بعد اومد سمتم و دستامو از پشتم در اورد و گفت : میبینم خوشگل کردی!
گفتم : پس چی؟
گفت : خب....
گفتم : باشه پس من دیگه برم بابای.
گفت : اخ اخ دلم می خواست تا شب بهت زل بزنم.
گفتم : زیادیش بده.
بعد رفتم جلوی در براش دست تکون دادم و رفتم توی اتاقم.
( 3 ساعت بعد)
پاشدم برم یه سر به شوگا بزنم که دیدم در اتاق یکم بازه. یه چشم انداختم یه دختر پیشش بود می خواستم برم ببینم کیه که شوگا بهش گفت : خب معلومه که عشق اولمو یادمه........ ولی برای چی اومدی؟
عشق اول؟ یعنی قبل از من عاشق یکی دیگه بوده؟ چرا به من نگفته؟ دوباره یکم بیشتر گوش دادم که دختره گفت : هومممم میگن عاشق یکی دیگه ای؟
شوگا هم گفت : خب اره....... ولی تو توی ذهنمی.
دیگه اشک توی چشام جمع شد اروم اب دماغمو دادم بالا تا چشش بهم خورد و گفت : ا/ت......
سریع دویدم سمت اتاقم و درو بستم و به در تکیه دادم و گریه کردم. یعنی چی که بهش فکر میکنه؟ پس چرا اون کارو کرد؟ می خواست اذیتم کنه و مزاحمم شه؟ اومد در زد و گفت : ا/ت درو باز کن اونجوری که فکر می کنی نیست!
با گریه داد زدم و گفتم : پس چی؟ عشق اولته دیگه من چیم این وست؟
گفت : تو عشق منی بزار برات توضیح بدم خب.
گفتم : دیگه نمی خوام چشمم بهت بخوره..... حتی صداتم عذابم میده.
گفت : نکن ا/ت گوش کن خب.....
نذاشتم ادامه حرفشو بزنه و گفتم : برو ترو خدا برو.
بعد بلند گریه کردم و هق هقم همه جا پیچید بعد اروم نشستم جلوی در اتاقم.
شوگا گفت : میرم ولی قول میدم ولت نمیکنم.
هیچی نگفتم ....... بعد چند دقیقه وسایلم رو جمع کردم و رفتم سمت در اتاق که برم خونه.
از زبان شوگا :
اون نمیدونست که چی شده. گریه هاش عذابم میداد. یه روزه از خودم زدش کردم. دیگه بهم نگاهم نمیکرد. وقتی اونجوری گریه می کرد فهمیدم که چقدر عشقم بهش براش مهمه . ولی من قدرشو ندونستم. زود قلبشو شکوندم.
۱۳.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.