پارت °7°
ویو کوک
در رو باز کردم که دیدم النا بود بدون هیچ صحبتی موهاشو کشیدم و اون هی میگفت بس کن اما کو گوش شنوا همینجوری که موهاشو کشیده بود اوردمش تو که گفتم
_تو به چه حقی به من خیانت میکنی(عصبی)
&کو..ک
_به من نگو کوک(داددد)
_گفتم به چه حقی به من خیانت میکنی(اخرشو با داد گفت)
&تو از کجا فهمیدی که بهت گفت(ترسیده)
_او پس خیانت کردی نه ،به تو چه کی به من گفته(بسیار عصبی فشار رفته بالا،کوک جان خودتو بخاطر این عصبی نکن چون اگه عصبی بشی جذاب میشی اونم دیگه زیاد تر میخواد بهت بچسبه😂)
&کو..ک..هق...من...معذرت...هقق..میخوام(گریه)
_اها پس معذرت میخوای نه گمشو از خونم برو بیرون
&نه کوک لطفاً(گریه)
_اولن به من نگو کوک ،دومن فهمیدم که میخواستی پول هامو بالا بکشی و بری با اون دوس پسر عوضیت خوش گذرونی نه ،سومن از خونم برو بیرون(سومی رو با دادد گفت)
از زبان نویسنده(من🌝🌸)
النا از خونه رفت بیرون و کوک هم تنها بود از اینکه ات رو ول کرده خیلی ناراحت و پشیمون و با خودش هی میگفت غلط کردم ات تروخدا برگرد اما دیگه ات رفته بود الان 1 سال میگذره از اون ماجرا میگذره و ات یه پسر کوچولو به اسم کای به دنیا اورده اون الان فقط 1سالشه خیلی بچه شو دوس داره الان فک میکنین که ات کوک رو فراموش کرده اما سخت در اشتباه هستید اون هنوز نمیتونه عشقشو فراموش کنه ولی دیگه به اون ربطی نداره که زندگی کوک چطوریه اونا الان یک سالی میشه که از هم طلاق گرفتن ات زندگیش خیلی خوبه یه کار پیدا کرده که پولش هم عالیه و هر وقت میره سر کار بچشو پیش هانا نگه میداره اما کوک چی کوک چه بلایی سرش اومده بله کوک دیگه اون ادم قبلی نیس یه ادم سرد هست که فقط تو خونه میمونه حتی دوستاش بهش میگن بیا بریم بیرون اما جواب اون منفی عه هی به خودش میگه لعنت به روزی که به ات گفتم که دیگه دوست ندارم الان فهمیدم زندگی بدون تو هیچی نیس شب و روز الکل میخوره،سیگار میکشه و به جز اینا هیچ کاری انجام نمیده اره کوک دلش برای فرشته کوچولوش تنگ شده نمیدونه اون کجاس اما به خودش قول داده که حتما پیداش میکنه ...
شرایط
7لایک
۶کامنت
••••••|••••••
در رو باز کردم که دیدم النا بود بدون هیچ صحبتی موهاشو کشیدم و اون هی میگفت بس کن اما کو گوش شنوا همینجوری که موهاشو کشیده بود اوردمش تو که گفتم
_تو به چه حقی به من خیانت میکنی(عصبی)
&کو..ک
_به من نگو کوک(داددد)
_گفتم به چه حقی به من خیانت میکنی(اخرشو با داد گفت)
&تو از کجا فهمیدی که بهت گفت(ترسیده)
_او پس خیانت کردی نه ،به تو چه کی به من گفته(بسیار عصبی فشار رفته بالا،کوک جان خودتو بخاطر این عصبی نکن چون اگه عصبی بشی جذاب میشی اونم دیگه زیاد تر میخواد بهت بچسبه😂)
&کو..ک..هق...من...معذرت...هقق..میخوام(گریه)
_اها پس معذرت میخوای نه گمشو از خونم برو بیرون
&نه کوک لطفاً(گریه)
_اولن به من نگو کوک ،دومن فهمیدم که میخواستی پول هامو بالا بکشی و بری با اون دوس پسر عوضیت خوش گذرونی نه ،سومن از خونم برو بیرون(سومی رو با دادد گفت)
از زبان نویسنده(من🌝🌸)
النا از خونه رفت بیرون و کوک هم تنها بود از اینکه ات رو ول کرده خیلی ناراحت و پشیمون و با خودش هی میگفت غلط کردم ات تروخدا برگرد اما دیگه ات رفته بود الان 1 سال میگذره از اون ماجرا میگذره و ات یه پسر کوچولو به اسم کای به دنیا اورده اون الان فقط 1سالشه خیلی بچه شو دوس داره الان فک میکنین که ات کوک رو فراموش کرده اما سخت در اشتباه هستید اون هنوز نمیتونه عشقشو فراموش کنه ولی دیگه به اون ربطی نداره که زندگی کوک چطوریه اونا الان یک سالی میشه که از هم طلاق گرفتن ات زندگیش خیلی خوبه یه کار پیدا کرده که پولش هم عالیه و هر وقت میره سر کار بچشو پیش هانا نگه میداره اما کوک چی کوک چه بلایی سرش اومده بله کوک دیگه اون ادم قبلی نیس یه ادم سرد هست که فقط تو خونه میمونه حتی دوستاش بهش میگن بیا بریم بیرون اما جواب اون منفی عه هی به خودش میگه لعنت به روزی که به ات گفتم که دیگه دوست ندارم الان فهمیدم زندگی بدون تو هیچی نیس شب و روز الکل میخوره،سیگار میکشه و به جز اینا هیچ کاری انجام نمیده اره کوک دلش برای فرشته کوچولوش تنگ شده نمیدونه اون کجاس اما به خودش قول داده که حتما پیداش میکنه ...
شرایط
7لایک
۶کامنت
••••••|••••••
۱۰.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.