↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟷𝟷
”شب„
↓ا.ت↓
داشتم وسایلموجمع میکردم
که دیدم یچیز بین اونا شکسته
لباسامو زدم کنار که....
ا.ت:چی؟ایناینجا چیکار میکنه؟
رفتم برداشتمش که یهودر باز شد
با استرس پشتم قایمش کردم که یهو میاگفت
میا:هی پرو چی پشتت قایم کردی!؟
نمیدوستم چی بگم که با استرس و لکنت گفتم
ا.ت: ه.یچی
میا:باشه نمیخوادبگی ولی جمع کردی وسایلتو؟
خیالم راحتشد و با آرومی گفتم
ا.ت:آره فقط یکمدیگه موند
میا:باشه من میرم بخوابم شبت بخیر خوشگل خانم
ا.ت:شب توعم بخیر
که رفت
عکسو از پشت دستمدر آوردم و نگاهش کردم
ا.ت:دلم برات تنگ شده(با صدای گرفته)
ولی یهو یاد یچیز افتادم...
من که اصلا عکساشو نگرفتم
پس چجوری؟!
بیخیال شدم و رفتم بقیه لباسارو جمع کردم
"بیست دقیقه بعد"
ا.ت: بالاخره تموم شد
و خودموپرت کردم رو تخت
عکسرو از رو تخت برداشتمونگاهش کردم
ا.ت:(بغض)چیشد که ازم خسته شدی؟!
بلندشدم و عکس رو گذاشتم تو چمدونم
رفتم رو بالشت دراز کشیدم ویه بالشتو بغل کردم که نمیدونم چیشد یهو خوابم برد
“صبح„
←جونگکوک→
چشاموباز کردم که دیدم رو تختم
وای سرم داره میترکه
کهیهودیدم جیمین با صورت پوکراومد سمت تخت
جیمین:بیا اینوبخور سردردت کم بشه
جونگکوک:ممنون
داشتم از آبمیوه میخوردم که
جیمین:پدصگ دیروز دهن منو ساییدییی(داد)
که یهوازترس دومتر پردیم روهوا
نصف آبمیوه ریخت رو تخت
جونگکوک:آههههه
جیمین:مرض
جونگکوک:برو بیروووننننننن
جیمین:باشهههه
که رفت بیرون
دنبال گوشیم بودم
که پیداش کردم روشنش کردم که دیدم
رو توگالری بودم
معلوم بود که داشتم دیشب عکس ا.ت رو نگاه میکردم
که یه ویدیو پیدا کردم
زدم روش
"بعداز دیدن ویدیو"
جونگکوک:(درحال گریه کردن)
جونگکوک:اون(گریه)من واقعا معذرت یمخوام ا.ت
که یهودر باز شد
جیمین:هییی چته؟
جونگکوک:جیمین(گریه)
جیمین اومد جلو و گوشیو از دستم گرفت که یهو ویدیو رو وصل کرد!؟(وای چی میگفتنبهش یادمرفتتت)
"ویدیو رو دید"
جیمین:جونگکوک...
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟷𝟷
”شب„
↓ا.ت↓
داشتم وسایلموجمع میکردم
که دیدم یچیز بین اونا شکسته
لباسامو زدم کنار که....
ا.ت:چی؟ایناینجا چیکار میکنه؟
رفتم برداشتمش که یهودر باز شد
با استرس پشتم قایمش کردم که یهو میاگفت
میا:هی پرو چی پشتت قایم کردی!؟
نمیدوستم چی بگم که با استرس و لکنت گفتم
ا.ت: ه.یچی
میا:باشه نمیخوادبگی ولی جمع کردی وسایلتو؟
خیالم راحتشد و با آرومی گفتم
ا.ت:آره فقط یکمدیگه موند
میا:باشه من میرم بخوابم شبت بخیر خوشگل خانم
ا.ت:شب توعم بخیر
که رفت
عکسو از پشت دستمدر آوردم و نگاهش کردم
ا.ت:دلم برات تنگ شده(با صدای گرفته)
ولی یهو یاد یچیز افتادم...
من که اصلا عکساشو نگرفتم
پس چجوری؟!
بیخیال شدم و رفتم بقیه لباسارو جمع کردم
"بیست دقیقه بعد"
ا.ت: بالاخره تموم شد
و خودموپرت کردم رو تخت
عکسرو از رو تخت برداشتمونگاهش کردم
ا.ت:(بغض)چیشد که ازم خسته شدی؟!
بلندشدم و عکس رو گذاشتم تو چمدونم
رفتم رو بالشت دراز کشیدم ویه بالشتو بغل کردم که نمیدونم چیشد یهو خوابم برد
“صبح„
←جونگکوک→
چشاموباز کردم که دیدم رو تختم
وای سرم داره میترکه
کهیهودیدم جیمین با صورت پوکراومد سمت تخت
جیمین:بیا اینوبخور سردردت کم بشه
جونگکوک:ممنون
داشتم از آبمیوه میخوردم که
جیمین:پدصگ دیروز دهن منو ساییدییی(داد)
که یهوازترس دومتر پردیم روهوا
نصف آبمیوه ریخت رو تخت
جونگکوک:آههههه
جیمین:مرض
جونگکوک:برو بیروووننننننن
جیمین:باشهههه
که رفت بیرون
دنبال گوشیم بودم
که پیداش کردم روشنش کردم که دیدم
رو توگالری بودم
معلوم بود که داشتم دیشب عکس ا.ت رو نگاه میکردم
که یه ویدیو پیدا کردم
زدم روش
"بعداز دیدن ویدیو"
جونگکوک:(درحال گریه کردن)
جونگکوک:اون(گریه)من واقعا معذرت یمخوام ا.ت
که یهودر باز شد
جیمین:هییی چته؟
جونگکوک:جیمین(گریه)
جیمین اومد جلو و گوشیو از دستم گرفت که یهو ویدیو رو وصل کرد!؟(وای چی میگفتنبهش یادمرفتتت)
"ویدیو رو دید"
جیمین:جونگکوک...
۱۳.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.