رمان غریبه ترین آشنا 💕🔗
part:8
استاد : خانوم رحیمی شما با آقا امیر و بقیه همگروهی بشید
دیانا: چشم استاد
امیر: اسمتون چیه؟
دیانا: اسمم دیاناست ، خوشحالم که همگروهی شدیم
دیانا: نمی دونم چرا ولی همش امیر یه جوری رفتار میکنه که انگار چند ساله منو میشناسه
دیانا:
داشتم اسنپ می گرفتم که یهویی یکی با ماشین اومد جلوم
امیر: سلام ، کجا میری تا برسونت
دیانا: سلام ، نه ممنون اسنپ گرفتم الان میاد
دیانا: امیر خیلی اسرار کرد و رفتم
امیر: منم مستقیم می رم شما رو هم می رسونم
دیانا: ما خونه مون دو خیابون اون ور تره زحمت نمی دم با پیاده می رم
امیر: نه بابا چه زحمتی
دیانا: دستتون درد نکنه همینجا پیاده میشم پس خداحافظ
امیر: خواهش میکنم پس خداحافظ
دیانا: رفتم داخل و خیلی خسته بودم و خوابم میومد و خوابیدم
دیانا: صبح تو راه بودم که امیر اومد کنارم و گفت .....
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
استاد : خانوم رحیمی شما با آقا امیر و بقیه همگروهی بشید
دیانا: چشم استاد
امیر: اسمتون چیه؟
دیانا: اسمم دیاناست ، خوشحالم که همگروهی شدیم
دیانا: نمی دونم چرا ولی همش امیر یه جوری رفتار میکنه که انگار چند ساله منو میشناسه
دیانا:
داشتم اسنپ می گرفتم که یهویی یکی با ماشین اومد جلوم
امیر: سلام ، کجا میری تا برسونت
دیانا: سلام ، نه ممنون اسنپ گرفتم الان میاد
دیانا: امیر خیلی اسرار کرد و رفتم
امیر: منم مستقیم می رم شما رو هم می رسونم
دیانا: ما خونه مون دو خیابون اون ور تره زحمت نمی دم با پیاده می رم
امیر: نه بابا چه زحمتی
دیانا: دستتون درد نکنه همینجا پیاده میشم پس خداحافظ
امیر: خواهش میکنم پس خداحافظ
دیانا: رفتم داخل و خیلی خسته بودم و خوابم میومد و خوابیدم
دیانا: صبح تو راه بودم که امیر اومد کنارم و گفت .....
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
۶.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.