پارت ۱۰
"شوگا"
این دختر...هیچ نقصی از ملکه دائه نداره...حتی بازی گوشیش...هیچ وقت فراموشش نمیکنم..اون لحظه..دقیقا تو همین مکان بود
*فلش بک *
شوگا : اقا..اب نداری بهم بدی؟
+گمشو بچه !*هول دادن*
شوگا : اییی*بغض*
اون لحظه دیدمش...سوار کجابه بود
جلوی سربازا بودم که با لگد محکمی منو کنار زدن
درسته...باهامون خوب رفتار نمیشد..چون یه برده بیشتر نبودیم که به تازگی ازاد شدیم
یئون هوا : کجابه رو بزارین زمین
÷شاه منتظر شما هستن
یئون هوا :*چهره جدی*
کجابه پایین اومد...نمیتونست بیاد بیرون...باردار بود
یئون هوا : پسر کوچولو بیا اینجا
رفتم سمتش...پرده کجابه رو کنار زد و منو داخل کشید
ترسیده بودم که با یه ظرف شیرینی بهم تعارف کرد..
شوگا : شما ملکه این ؟
یئون هوا : اوهوم...بخور یکم جون بگیری
شوگا : اوم اوم
یئون هوا : مامان بابا کجان؟
شوگا : بیرونن با مامانبزرگ و داداشیم
یئون هوا : داداشیت چند سالشه؟
شوگا : دوقلوییم
یئون هوا : اوخههه...
شوگا : چرا شکمتون بزرگه؟...بیمارین؟
یئون هوا : با اینکه بچه ای...چقد موادب و عاقلی...من دختر تو شکممه
شوگا : هومممم..
یئون هوا : خیلی بامزه ای*خنده*
شوگا : *لبخند* ملکه اسمتون چیه؟
یئون هوا : یئون هوا...و شما چی؟
شوگا : شوگا...و داداشم یونگیه
یئون هوا : پسر...یه مدت برات غذا میفرستم برا خانواده ببر..فقد نزار کسی بفهمه
شوگا : به مامان بزرگ میگم فقط
یئون هوا : باشه باشه..تو هم قول بده خوب غذا بخوری...حیفه حیفه اتفاقی برات بیوفته..اگه بزرگ شدنتو دیدم و دخترم تاج و تخت رو بدست بگیره میخوام که باهاش ازدواج کنی
شوگا : من؟
یئون هوا : اره
شوگا : اسم دخترتون چیه؟
یئون هوا : فعلا من و شاه رو ات متفقیم
اینقد که مهربونه...با اینکه یه بچه بیشتر نبودم...با صمیمیت بام حرف میزد انگار که همسن و سالشم...
حتی با وجود صورت خاکی منو رو صورتم بوسید
اون تنها کسیه که میخوام بخاطرش زنده بمونم
*پایان فلش بک*
الان دخترشو میبینم که مواظبمه و برام غذا میاره
شوگا : میگم
ات : هوم؟
شوگا : چرا اینقد داری بهم اهمیت میدی؟
ات : خب...خودمم نمیدونم..شاید چون دلم نمیخواد برات اتفاقی بیوفته
شوگا :"شوکه"
("یئون هوا : قول بده خوب غذا بخوری...حیفه حیفه اتفاقی برات بیوفته")
("ات : شاید چون دلم نمیخواد برات اتفاقی بیوفته")
برنجمو یه سره قورت دادم
شوگا :*سرفه*
ات : درست غذا بخور خودتو خفه کردی!
شوگا : اوهومممم🫡
ات : *خنده* خیلی بامزه ای
شوگا : دیگه حرف نزن چون الان مغزم میپوکه*پسرمون هنوز نمیخواد قبول کنه که ات پرنسس یئون هوا هستش😔💨*
این دختر...هیچ نقصی از ملکه دائه نداره...حتی بازی گوشیش...هیچ وقت فراموشش نمیکنم..اون لحظه..دقیقا تو همین مکان بود
*فلش بک *
شوگا : اقا..اب نداری بهم بدی؟
+گمشو بچه !*هول دادن*
شوگا : اییی*بغض*
اون لحظه دیدمش...سوار کجابه بود
جلوی سربازا بودم که با لگد محکمی منو کنار زدن
درسته...باهامون خوب رفتار نمیشد..چون یه برده بیشتر نبودیم که به تازگی ازاد شدیم
یئون هوا : کجابه رو بزارین زمین
÷شاه منتظر شما هستن
یئون هوا :*چهره جدی*
کجابه پایین اومد...نمیتونست بیاد بیرون...باردار بود
یئون هوا : پسر کوچولو بیا اینجا
رفتم سمتش...پرده کجابه رو کنار زد و منو داخل کشید
ترسیده بودم که با یه ظرف شیرینی بهم تعارف کرد..
شوگا : شما ملکه این ؟
یئون هوا : اوهوم...بخور یکم جون بگیری
شوگا : اوم اوم
یئون هوا : مامان بابا کجان؟
شوگا : بیرونن با مامانبزرگ و داداشیم
یئون هوا : داداشیت چند سالشه؟
شوگا : دوقلوییم
یئون هوا : اوخههه...
شوگا : چرا شکمتون بزرگه؟...بیمارین؟
یئون هوا : با اینکه بچه ای...چقد موادب و عاقلی...من دختر تو شکممه
شوگا : هومممم..
یئون هوا : خیلی بامزه ای*خنده*
شوگا : *لبخند* ملکه اسمتون چیه؟
یئون هوا : یئون هوا...و شما چی؟
شوگا : شوگا...و داداشم یونگیه
یئون هوا : پسر...یه مدت برات غذا میفرستم برا خانواده ببر..فقد نزار کسی بفهمه
شوگا : به مامان بزرگ میگم فقط
یئون هوا : باشه باشه..تو هم قول بده خوب غذا بخوری...حیفه حیفه اتفاقی برات بیوفته..اگه بزرگ شدنتو دیدم و دخترم تاج و تخت رو بدست بگیره میخوام که باهاش ازدواج کنی
شوگا : من؟
یئون هوا : اره
شوگا : اسم دخترتون چیه؟
یئون هوا : فعلا من و شاه رو ات متفقیم
اینقد که مهربونه...با اینکه یه بچه بیشتر نبودم...با صمیمیت بام حرف میزد انگار که همسن و سالشم...
حتی با وجود صورت خاکی منو رو صورتم بوسید
اون تنها کسیه که میخوام بخاطرش زنده بمونم
*پایان فلش بک*
الان دخترشو میبینم که مواظبمه و برام غذا میاره
شوگا : میگم
ات : هوم؟
شوگا : چرا اینقد داری بهم اهمیت میدی؟
ات : خب...خودمم نمیدونم..شاید چون دلم نمیخواد برات اتفاقی بیوفته
شوگا :"شوکه"
("یئون هوا : قول بده خوب غذا بخوری...حیفه حیفه اتفاقی برات بیوفته")
("ات : شاید چون دلم نمیخواد برات اتفاقی بیوفته")
برنجمو یه سره قورت دادم
شوگا :*سرفه*
ات : درست غذا بخور خودتو خفه کردی!
شوگا : اوهومممم🫡
ات : *خنده* خیلی بامزه ای
شوگا : دیگه حرف نزن چون الان مغزم میپوکه*پسرمون هنوز نمیخواد قبول کنه که ات پرنسس یئون هوا هستش😔💨*
۴۹.۵k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.