بی رحم تر از همه/پارت14
از زبان تهیونگ:
فک کردم تصادفی انقد خوب شلیک کرد...
اما وقتی دفعه ی دوم شلیک کرد مطمئن شدم که تصادفی نبوده!
دستش نمی لرزید...
مسلط هفت تیر رو تو دستش نگه میداشت راحت به هدف میزد...
برای اولین بار از آوردنش پیش خودمون ترسیدم...غرق در افکارم نگاهم و بهش دوخته بودم که صداشو شنیدم:
چطور بود؟
تهیونگ: چی...
آ..آره...مشخصه که مستعدی
دوباره امتحان میکنیم
هایون: باشه...
.
.
.
.
.
.
شلیک نهم
هایون: کافیه؟
تهیونگ: نه بازم بزن
شلیک دهم...
تهیونگ: دوباره
شلیک یازدهم..
تهیونگ: بازم بزن
شلیک دوازدهم..
تهیونگ: یکی دیگه
شلیک سیزدهم...
تهیونگ: کافیه...برای امروز کافیه...
از زبان هایون:
بهم گفت که کارم خوبه چون هیچکدوم از گلوله ها خطا نرفت اما احساس کردم از کارم خوشش نیومد....
از زبان جیمین:
یون بهم زنگ زد...گفت که چیزای مهمی فهمیده...ازش خواستم پشت تلفن بگه اما گفت حضوری ممکن نیست پس بیاد حضوری توی شرکت همدیگهرو ملاقات میکردیم...حدودا نیم ساعتی گذشت تا رسید شرکت ؛
جیمین: خب...
بگو ببینم...
چی فهمیدی؟
یون: لی هایون یه افسر پلیسه
جیمین: چی؟؟
چطور ممکنه؟!!!
یون: درست شنیدین...یه افسر پلیس
جیمین: اگه یه پلیسه و ساکن بوسانه اون شب توی اون جاده چیکار میکرد؟!
یون: ظاهرا در حال تعقیب یه مجرم بوده...که تا سئول اومده اونجا...مجرم تحت تعقیب برای اینکه از پلیس فرار کنه پیاده میشه و میره توی جنگل خودشو گم و گور کنه...لی هایون همونجا پیاده میشه که دنبالش بره
اما...
شما باهاش تصادف میکنید
جیمین: که اینطور...کارت خوب بود
فعلا به هیونگ چیزی نگو
یون: حتما
حتی یه ثانیم نتونستم سر جام بشینم...رفتم خونه تا به تهیونگ بگم چیکار باید بکنیم...
از زبان تهیونگ:
توی حیاط نشسته بودم داشتم فک میکردم که جیمین با سرعت زیادی اومد تو حیاط و ماشینشو پارک کرد وقتی پیاده شد منو دید و سراسیمه اومد طرفم...
تهیونگ:نمیخوای یکم آروم تر رانندگی کنی؟
جیمین: باید با هم حرف بزنیم
تهیونگ: صبر کن اول من یه چیزی بهت بگم...امروز رفتم به هایون تیراندازی یاد بدم اما خودش بلد بود!
با اولین شلیک به دایره سوم زد شلیکای بعدیش روی دایره دوم خورد چندتام به راس دایره زد!!!
حتی نمیتونی تصور کنی که چقد مسلط بود!
جیمین: باورم میشه چون یه افسر پلیسه!
تهیونگ: چی؟؟؟
جیمین: آره...
یه افسرپلیس که من در حال ماموریت باهاش تصادف کردم... تهیونگ تو مطمئنی اون واقعا یادش نمیاد که کی بوده؟!
تهیونگ: مطمئنم چون حتی خودشم از مهارت خودش تعجب کرده بود اگر چیزی یادش بود که وقتی بهش گفتم بیاد تیراندازی، طفره میرفت...
فک کردم تصادفی انقد خوب شلیک کرد...
اما وقتی دفعه ی دوم شلیک کرد مطمئن شدم که تصادفی نبوده!
دستش نمی لرزید...
مسلط هفت تیر رو تو دستش نگه میداشت راحت به هدف میزد...
برای اولین بار از آوردنش پیش خودمون ترسیدم...غرق در افکارم نگاهم و بهش دوخته بودم که صداشو شنیدم:
چطور بود؟
تهیونگ: چی...
آ..آره...مشخصه که مستعدی
دوباره امتحان میکنیم
هایون: باشه...
.
.
.
.
.
.
شلیک نهم
هایون: کافیه؟
تهیونگ: نه بازم بزن
شلیک دهم...
تهیونگ: دوباره
شلیک یازدهم..
تهیونگ: بازم بزن
شلیک دوازدهم..
تهیونگ: یکی دیگه
شلیک سیزدهم...
تهیونگ: کافیه...برای امروز کافیه...
از زبان هایون:
بهم گفت که کارم خوبه چون هیچکدوم از گلوله ها خطا نرفت اما احساس کردم از کارم خوشش نیومد....
از زبان جیمین:
یون بهم زنگ زد...گفت که چیزای مهمی فهمیده...ازش خواستم پشت تلفن بگه اما گفت حضوری ممکن نیست پس بیاد حضوری توی شرکت همدیگهرو ملاقات میکردیم...حدودا نیم ساعتی گذشت تا رسید شرکت ؛
جیمین: خب...
بگو ببینم...
چی فهمیدی؟
یون: لی هایون یه افسر پلیسه
جیمین: چی؟؟
چطور ممکنه؟!!!
یون: درست شنیدین...یه افسر پلیس
جیمین: اگه یه پلیسه و ساکن بوسانه اون شب توی اون جاده چیکار میکرد؟!
یون: ظاهرا در حال تعقیب یه مجرم بوده...که تا سئول اومده اونجا...مجرم تحت تعقیب برای اینکه از پلیس فرار کنه پیاده میشه و میره توی جنگل خودشو گم و گور کنه...لی هایون همونجا پیاده میشه که دنبالش بره
اما...
شما باهاش تصادف میکنید
جیمین: که اینطور...کارت خوب بود
فعلا به هیونگ چیزی نگو
یون: حتما
حتی یه ثانیم نتونستم سر جام بشینم...رفتم خونه تا به تهیونگ بگم چیکار باید بکنیم...
از زبان تهیونگ:
توی حیاط نشسته بودم داشتم فک میکردم که جیمین با سرعت زیادی اومد تو حیاط و ماشینشو پارک کرد وقتی پیاده شد منو دید و سراسیمه اومد طرفم...
تهیونگ:نمیخوای یکم آروم تر رانندگی کنی؟
جیمین: باید با هم حرف بزنیم
تهیونگ: صبر کن اول من یه چیزی بهت بگم...امروز رفتم به هایون تیراندازی یاد بدم اما خودش بلد بود!
با اولین شلیک به دایره سوم زد شلیکای بعدیش روی دایره دوم خورد چندتام به راس دایره زد!!!
حتی نمیتونی تصور کنی که چقد مسلط بود!
جیمین: باورم میشه چون یه افسر پلیسه!
تهیونگ: چی؟؟؟
جیمین: آره...
یه افسرپلیس که من در حال ماموریت باهاش تصادف کردم... تهیونگ تو مطمئنی اون واقعا یادش نمیاد که کی بوده؟!
تهیونگ: مطمئنم چون حتی خودشم از مهارت خودش تعجب کرده بود اگر چیزی یادش بود که وقتی بهش گفتم بیاد تیراندازی، طفره میرفت...
۱۳.۳k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.