٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت1-

ا..انیوهاسیوو(س‍..سلامم)
من لی‌یون‌هه هستم و 19 سالمه
درسته الان از خودتون میپرسید چرا انقد سنم کمه..
خب من به دلایلی چند سالو زودتر خوندم و مطمئن باشید تا ترم اخر دانشگاهو خوندم!
پس میشه لطفا..(چشمام سیاهی میره و بی هوش میشم)
(از خواب میپرم یه نگاه به اطرافم میندازم)
من:هووفف خوبه هنوز اینجام
ج.ه﴿کیم‌جانگ‌هو رفیق بنده﴾:دوباره؟!
بازم خواب استخدام شدنتو دیدی؟!
بابا انقد بش فکر نکن استخدام میشیم اصلا چیز ترسناکی نیست..
من:هی تو خودت میدونی من از اون آدم هام که خودشونم فاز خودشونو نمیفهمنن
ج.ه:الان این چه ربطی داشت؟!:/
من:چمیدونم بابا..
ج.ه:عا راستی یادت نره امروز باید بری سرکارت
اینجا هم با دوهزار بدبختی پذیرفته شدی اخراجت کنن من دیگه کمکت نمیکنماا
من:باشه ولی من نمیفهمم به سن قانونی که رسیدم چرا میگن بچم؟!:/ یا بهم کار نمیدن؟!://
ج.ه:شانس خودته..
من:ممنون از دلداریت:\
ج.ه:خواهش میکنمم^^
حالا بلند شو رسیدیم
من:باشه(از اتوبوس پیاده شدیمو رفتیم توی دانشگاه)
*زمان استراحت
وقتی داریم یچی کوفت میکنیم!:/*
ج.ه:میگم یون‌هه
من:عوم چیه؟!
ج.ه:سرجلسه حواست به کجا پرت بود؟!
من:هیچ‌جا
ج.ه:باشه تو راست میگی که!:/
من:اره من راست میگم!^^
ج.ه: :| ،میای امروز بریم کتابخونه؟!
من:باشه ساعت4 میام..ولی به شرط اینکه یه ست لی بزنی
ج.ه:حله

-اسلاید² لی‌یون‌هه (پارک‌مین‌یانگ بازیگر)
-اسلاید³ کیم‌جانگ‌هو (پارک‌یونا بازیگر)