فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P40
هیناه
_من نمیتونم تو این هوا رانندگی کنم
اینو گفتم و دوباره چشمامو بستم
_اشکال نداره میگم اونا بیان دنبالمون
دوباره با حالت گریه بلند شدم و نگاش کردم
_بزار بخوابم خودت هرجا میخوای برو حال ندارم
_خواهشش میکنم هیناه
_گفتم نه خودت برو
غر غر کنان از اتاق رفت بیرون ، دماغم کیپ شده بود و احساس سنگینی داشت بدنم اصلا حوصله این کارا رو نداشتم
بعد از چند دقیقه دوباره صدای باز شدن دره اتاق اومد
_من دارم میرم
_باشه..مراقب خودت باش
رفت و من به ادامه خوابم رسیدم
(چند ساعت بعد)
هیناه
با صدای گوشی از خواب بیدار شدم..یتسه بود حال جواب دادن نداشتم گوشیو سایلنت کردمو انداختمش تو جیبم از اتاق خارج شدم و با بی حوصلگی تمام پله ها رو پایین رفتمو بی حال روی پله آخری نشستم و به خونه خیره شدم ، نهار نداشتیم چون خدمتکار نیومده بود ، سرمو به نرده ها تکیه دادم و چشمامو بستم که ویبره گوشی برای باره صدم رو مخم بود
_بله
با صدای بلندی گفت:هیناه چرا جواب نمیدی
دستمو رو سرم گذاشتمو آروم گفتم : چخبرته خواب بودم
_ببخشید نگرانت شدم..حالت خوبه ؟!
_اره خوبم..کی میای ؟
_نمیدونم ولی زود میام
_باشه فعلا
یتسه
_مطمئنم حالش خوب نیست از صبح بی حال بود
_میخوای ببرمت خونه اگر خیلی نگرانی ؟
تا خواستم جواب بدم تهیونگ گفت : من میخوام برگردم خونه اگه مشکلی نباشه یه سری بهش میزنم
ذوق زده به جونگ کوک خیره شدم که اونم منظورمو گرفت
_ممنون میشم ازتون اگر این کارو کنید
_اوکیه
_من نمیتونم تو این هوا رانندگی کنم
اینو گفتم و دوباره چشمامو بستم
_اشکال نداره میگم اونا بیان دنبالمون
دوباره با حالت گریه بلند شدم و نگاش کردم
_بزار بخوابم خودت هرجا میخوای برو حال ندارم
_خواهشش میکنم هیناه
_گفتم نه خودت برو
غر غر کنان از اتاق رفت بیرون ، دماغم کیپ شده بود و احساس سنگینی داشت بدنم اصلا حوصله این کارا رو نداشتم
بعد از چند دقیقه دوباره صدای باز شدن دره اتاق اومد
_من دارم میرم
_باشه..مراقب خودت باش
رفت و من به ادامه خوابم رسیدم
(چند ساعت بعد)
هیناه
با صدای گوشی از خواب بیدار شدم..یتسه بود حال جواب دادن نداشتم گوشیو سایلنت کردمو انداختمش تو جیبم از اتاق خارج شدم و با بی حوصلگی تمام پله ها رو پایین رفتمو بی حال روی پله آخری نشستم و به خونه خیره شدم ، نهار نداشتیم چون خدمتکار نیومده بود ، سرمو به نرده ها تکیه دادم و چشمامو بستم که ویبره گوشی برای باره صدم رو مخم بود
_بله
با صدای بلندی گفت:هیناه چرا جواب نمیدی
دستمو رو سرم گذاشتمو آروم گفتم : چخبرته خواب بودم
_ببخشید نگرانت شدم..حالت خوبه ؟!
_اره خوبم..کی میای ؟
_نمیدونم ولی زود میام
_باشه فعلا
یتسه
_مطمئنم حالش خوب نیست از صبح بی حال بود
_میخوای ببرمت خونه اگر خیلی نگرانی ؟
تا خواستم جواب بدم تهیونگ گفت : من میخوام برگردم خونه اگه مشکلی نباشه یه سری بهش میزنم
ذوق زده به جونگ کوک خیره شدم که اونم منظورمو گرفت
_ممنون میشم ازتون اگر این کارو کنید
_اوکیه
۱۹.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.