پارت 31
رفت من موندم سر درگمی ها، من نمیزارم این ازدواج سر بگیره
حتی شده با جنگ و دعوا . وای اگه جیمین بفهمه . ولش کن
حالا رفتم تو اتاقم خسته کیفم پرت کردم رو تخت خودمم با شتاب روی تخت افتادم به سقف خیره شدم .
واقعا خسته بودم از این خانواده. توی فکر بودم که صدای گوشیم اومد جیمین بود
جیمین: خوبی ت چطوری
ت: عالیم
جیمین: خوبه
ت: کجایی؟ چیکار میکنی؟
جیمین: روی تختم تو فکر تو
تا خواستم حرفی بزنم با صدای که از پشت گوشی اومد لال شدم
*جیمین،بیا
صدای یه زن بود با عصبانیت و ناراحتی گفتم
ت: جیمین اون......
پرید وسط حرفم و گفت
جیمین: توضیح میدم ت توضیح میدم
با عصبانیت گفتم
ت: توضیح چی ها اون زن کیه تو خونت
جیمین با هول و عصبانیت گفت
جیمین: اروم باش ت، اون فقط...
داشت حرف میزد که قطع شد تعجب و عصبانیت به گوشی توی
دستم نگاه کردم. فایده نداشت باید خودم میرفتم اونجا. آماده شدم و از اتاق اومدم بیرون
که با اجوما روبه رو شدم گندش بزنن
اجوما مشکوک نگام کرد گفت
اجوما: کجا میخوای بری ت جان
ت: ببین اجوما جان جولیا حالش بده باید برم پیشش با دو خودم رو از پله ها به در ورودی سالن رسوندم. داشتم کفشامو
میپوشیدم که اجوما با دو خودش رو بهم رسوند و همونجوری که نفس-
نفس میزد گفت:
- اما دخترم من جواب آقا و خانم رو چی بدم ؟
ت: اجوما لطفا؛ میرم خودت یه چی بگو!
بی توجه به صدا زدنای اجوما از عمارت بیرون زدم و به سمت پارکینگ
رفتم. از توی کیفم سوییچ ماشین ساندروف که همیشه توی کیفم بود رو
بیرون آوردم. سوییچ رو زدم و سوار شدم و رو به در عمارت ریموت رو
زدم، در که باز شد با سرعت خارج شدم.
. با سرعت به سمت خونه جیمین
روندم. وقتی رسیدم رو به رو برج پارک کردم و پیاده شدم و ماشین رو
قفل کردم. با دو به سمت برج رفتم، نگهبان با دیدنم به سمتم اومد که
سریع و با عصبانیت گفتم:
من همونم که دیروز اومد.
و رفتم داخل. وارد آسانسور شدم و دکمه طبقه ۱۵ رو زدم. آسانسور که
وایساد به سمت خونه جیمین رفتم. در باز بود! با تعجب به سمت در رفتم و
یواش باز کردم. آهسته داخل رفتم، تو سالن کسی نبود و به سمت
آشپزخونه رفتم. به آشپزخونه که رسیدم، با دیدن صحنه رو به روم یه
لحظه احساس کردم قلبم وایساد! نه این امکان نداره؛ اینا جیمین و لیا نیستن
20تا لایک
15 تا کامنت
حتی شده با جنگ و دعوا . وای اگه جیمین بفهمه . ولش کن
حالا رفتم تو اتاقم خسته کیفم پرت کردم رو تخت خودمم با شتاب روی تخت افتادم به سقف خیره شدم .
واقعا خسته بودم از این خانواده. توی فکر بودم که صدای گوشیم اومد جیمین بود
جیمین: خوبی ت چطوری
ت: عالیم
جیمین: خوبه
ت: کجایی؟ چیکار میکنی؟
جیمین: روی تختم تو فکر تو
تا خواستم حرفی بزنم با صدای که از پشت گوشی اومد لال شدم
*جیمین،بیا
صدای یه زن بود با عصبانیت و ناراحتی گفتم
ت: جیمین اون......
پرید وسط حرفم و گفت
جیمین: توضیح میدم ت توضیح میدم
با عصبانیت گفتم
ت: توضیح چی ها اون زن کیه تو خونت
جیمین با هول و عصبانیت گفت
جیمین: اروم باش ت، اون فقط...
داشت حرف میزد که قطع شد تعجب و عصبانیت به گوشی توی
دستم نگاه کردم. فایده نداشت باید خودم میرفتم اونجا. آماده شدم و از اتاق اومدم بیرون
که با اجوما روبه رو شدم گندش بزنن
اجوما مشکوک نگام کرد گفت
اجوما: کجا میخوای بری ت جان
ت: ببین اجوما جان جولیا حالش بده باید برم پیشش با دو خودم رو از پله ها به در ورودی سالن رسوندم. داشتم کفشامو
میپوشیدم که اجوما با دو خودش رو بهم رسوند و همونجوری که نفس-
نفس میزد گفت:
- اما دخترم من جواب آقا و خانم رو چی بدم ؟
ت: اجوما لطفا؛ میرم خودت یه چی بگو!
بی توجه به صدا زدنای اجوما از عمارت بیرون زدم و به سمت پارکینگ
رفتم. از توی کیفم سوییچ ماشین ساندروف که همیشه توی کیفم بود رو
بیرون آوردم. سوییچ رو زدم و سوار شدم و رو به در عمارت ریموت رو
زدم، در که باز شد با سرعت خارج شدم.
. با سرعت به سمت خونه جیمین
روندم. وقتی رسیدم رو به رو برج پارک کردم و پیاده شدم و ماشین رو
قفل کردم. با دو به سمت برج رفتم، نگهبان با دیدنم به سمتم اومد که
سریع و با عصبانیت گفتم:
من همونم که دیروز اومد.
و رفتم داخل. وارد آسانسور شدم و دکمه طبقه ۱۵ رو زدم. آسانسور که
وایساد به سمت خونه جیمین رفتم. در باز بود! با تعجب به سمت در رفتم و
یواش باز کردم. آهسته داخل رفتم، تو سالن کسی نبود و به سمت
آشپزخونه رفتم. به آشپزخونه که رسیدم، با دیدن صحنه رو به روم یه
لحظه احساس کردم قلبم وایساد! نه این امکان نداره؛ اینا جیمین و لیا نیستن
20تا لایک
15 تا کامنت
۱۴.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.