خون آشام و گرگینه
خون آشام و گرگینه
پارت ۱۲ (آخر)
.
ویو ات
وقتی با جیمین رفتیم خونه دیدم چراغا خاموشه و یه ردیف خیلی دراز شمع های کوچولو چیده شده یهو... چراغا روشن شد و کوک از پشت مبل پرید بیرون
کوک: سورپرایزززززززز
ات تازه یادش اومده که امروز تولدشه(😂🤦🏻♀️)
کوک: سورپرایز شدی؟
ات: آره خیلییی (و پرید بغل داداشش)
جیمین: پس من چی
ات: الان میاممم(و از بغل کوک اومد بیرون و جیمین رو بغل کرد)
جیمین تو ذهنش: وای خدا چرا انقد این کیوتهههه
کوک: حالا همه بیاید تا غذا بخوریم
جیمین و ات: باشه
رفتن سر میز و نشستن
ات: واییی رامن درست کردیییی ممنونم داداشییی
کوک: خواهش میکنم کاری نکردم چون میدونستم رامن دوست داری درست کردم
ات: وای ممنوننن حالا بخوریم؟
کوک و جیمین: بخوریم
.
ویو بعد از شام
ویو جیمین
خب حالا نوبت منه که کارم رو انجام بدم و به ات احساسم رو بگم.
همه نشسته بودن که یهو جیمین پاشد و روی زانوش نشست و رو به ات گفت
جیمین: ات میخوان یه چیزی رو بهت بگم
ات:(شوکه) بگو
جیمین: خب... من... د... دو... دوست دارم(با چشم بسته گفت) تو هم دوسم داری؟
ات:(وی خر ذوق میشود) آره منم دوست دارم خیلی خیلی زیاددد
جیمین از پشتش یه جعبه درآورد و درش رو باز کرد . یه انگشتر توش بود.
جیمین: نامزد من میشی؟
ات: با کمال میل(لبخند)
و جیمین انگشتر رو توی دست ات میکنه.
کوک: وای چه صحنه ی احساسی (دست میزنه👏👏👏👏👏)
و این دو با هم ازدواج میکنن و یه بچه میارن به اسم سوجون.
پایانننننن
خب خب این فیک تموم شد و ممنون که در طول فیک حمایت کردید.
من میخوام امروز برم تهران و تا جمعه میمونم پس تو این مدت نمیتونم فیک بزارم. پس لطفا آن نزنید تا برگردم.
فقط یه سوال فیک بعدی از کی باشه؟
و از چه ژانری باشه؟
لطفا بگید تا من در طول سفر بنویسم وقتی برگشتم براتون بزارم.
.
.
.
راستی من سناریو هم میخوام شروع کنم به نوشتن پس اگه درخواستی داشتید بگید. البته بعد از جمعه میزارم.
ممنونم💖💖💖
پارت ۱۲ (آخر)
.
ویو ات
وقتی با جیمین رفتیم خونه دیدم چراغا خاموشه و یه ردیف خیلی دراز شمع های کوچولو چیده شده یهو... چراغا روشن شد و کوک از پشت مبل پرید بیرون
کوک: سورپرایزززززززز
ات تازه یادش اومده که امروز تولدشه(😂🤦🏻♀️)
کوک: سورپرایز شدی؟
ات: آره خیلییی (و پرید بغل داداشش)
جیمین: پس من چی
ات: الان میاممم(و از بغل کوک اومد بیرون و جیمین رو بغل کرد)
جیمین تو ذهنش: وای خدا چرا انقد این کیوتهههه
کوک: حالا همه بیاید تا غذا بخوریم
جیمین و ات: باشه
رفتن سر میز و نشستن
ات: واییی رامن درست کردیییی ممنونم داداشییی
کوک: خواهش میکنم کاری نکردم چون میدونستم رامن دوست داری درست کردم
ات: وای ممنوننن حالا بخوریم؟
کوک و جیمین: بخوریم
.
ویو بعد از شام
ویو جیمین
خب حالا نوبت منه که کارم رو انجام بدم و به ات احساسم رو بگم.
همه نشسته بودن که یهو جیمین پاشد و روی زانوش نشست و رو به ات گفت
جیمین: ات میخوان یه چیزی رو بهت بگم
ات:(شوکه) بگو
جیمین: خب... من... د... دو... دوست دارم(با چشم بسته گفت) تو هم دوسم داری؟
ات:(وی خر ذوق میشود) آره منم دوست دارم خیلی خیلی زیاددد
جیمین از پشتش یه جعبه درآورد و درش رو باز کرد . یه انگشتر توش بود.
جیمین: نامزد من میشی؟
ات: با کمال میل(لبخند)
و جیمین انگشتر رو توی دست ات میکنه.
کوک: وای چه صحنه ی احساسی (دست میزنه👏👏👏👏👏)
و این دو با هم ازدواج میکنن و یه بچه میارن به اسم سوجون.
پایانننننن
خب خب این فیک تموم شد و ممنون که در طول فیک حمایت کردید.
من میخوام امروز برم تهران و تا جمعه میمونم پس تو این مدت نمیتونم فیک بزارم. پس لطفا آن نزنید تا برگردم.
فقط یه سوال فیک بعدی از کی باشه؟
و از چه ژانری باشه؟
لطفا بگید تا من در طول سفر بنویسم وقتی برگشتم براتون بزارم.
.
.
.
راستی من سناریو هم میخوام شروع کنم به نوشتن پس اگه درخواستی داشتید بگید. البته بعد از جمعه میزارم.
ممنونم💖💖💖
۱۴.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.