ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
𝑝𝑎𝑟𝑡29
ویو ا.ت
وایسادم که کمی پام خوب شه و دوباره راه بریم که نامجون بم نگاه کردم و فورد کنم فهمید که پام درد میکنه میخواستم نفهمه که درد دارم پس سریع به خودم اومدم و شروع کردم که راه رفتن کم کم به نامجون نزدیک شدم که داشتم میرفتم سمت پله ها که دستم رو کشید و به سمتش برگشتم که بدون اینکه اجازه ی حرف زدن بهم بده زانو زد و زانوش رو طوری قرار داد که بتونم روش بشینم وقتی زانو زد با چشم به غم بهمون که برم بشینم منم بدون هیچ حرفی نشستم
بعداز اینکه کفشا رو درآورد بلند شدم منم بلند شدم که هنوز ۱دقیق هم نشد که نامجون با یک دستش از زیر زانو هام گرفت بلندم کرد که منم بلا فاصله دستم رو دور گردش حلقه کردم
ویو راوی
پسرک داستان ما با یک دستش دخترک را بغل گرفته بود با دست دیگش کفشان دختر را گرفته بود از پله ها پایین می آمد به ماشین رسید دختر را داخل ماشین گذاشت و کمربندش را بست و لبخند دختر کشی تحویلش داد بعد از بستن کمربند معشوقش در رابست و سوار ماشین شد و شروع کرد به حرکت کردن
نامجون ویو
به سمت خونه حرکت کردیم و بعد از رسیدیم که ا.ت زود میخواست بیاد بیرون که من زودتر رفتم و بهش رسیدم میخواست از دستم فرار کنه که براید بغلش کردم و رفتیم داخل روی کاناپه ی کنار جا کفشای ورودی گذاشتمش و دمپایی هاش رو پاش کردم و زود از فرصت استفاده کرد و رفت بالا از این حرکتش خندم گرفت منم زود کفشام رو پوشیدم و رفتم به سمت اتاقم و لباس راحتی هارو پوشیدم و رفتم اتاق وارد دستشویی شدم که ا.ت دیدم داشت صورتش رو میشست منم مسواکم رو زدم به ا.ت نگاه کردم که داره به صورتش رو با یچیز دیگه شست نفهمیدم که چیکار میکنه پس رفتم بیرون و ا.ت بعد ۱۰ مین بعد اومد بیرون و امد و دراز کشید پشت به من
+ ببینم نظرت درمورد اون پیشنهادی که دادم عوض نشده ؟؟؟؟؟؟
-......
𝑝𝑎𝑟𝑡29
ویو ا.ت
وایسادم که کمی پام خوب شه و دوباره راه بریم که نامجون بم نگاه کردم و فورد کنم فهمید که پام درد میکنه میخواستم نفهمه که درد دارم پس سریع به خودم اومدم و شروع کردم که راه رفتن کم کم به نامجون نزدیک شدم که داشتم میرفتم سمت پله ها که دستم رو کشید و به سمتش برگشتم که بدون اینکه اجازه ی حرف زدن بهم بده زانو زد و زانوش رو طوری قرار داد که بتونم روش بشینم وقتی زانو زد با چشم به غم بهمون که برم بشینم منم بدون هیچ حرفی نشستم
بعداز اینکه کفشا رو درآورد بلند شدم منم بلند شدم که هنوز ۱دقیق هم نشد که نامجون با یک دستش از زیر زانو هام گرفت بلندم کرد که منم بلا فاصله دستم رو دور گردش حلقه کردم
ویو راوی
پسرک داستان ما با یک دستش دخترک را بغل گرفته بود با دست دیگش کفشان دختر را گرفته بود از پله ها پایین می آمد به ماشین رسید دختر را داخل ماشین گذاشت و کمربندش را بست و لبخند دختر کشی تحویلش داد بعد از بستن کمربند معشوقش در رابست و سوار ماشین شد و شروع کرد به حرکت کردن
نامجون ویو
به سمت خونه حرکت کردیم و بعد از رسیدیم که ا.ت زود میخواست بیاد بیرون که من زودتر رفتم و بهش رسیدم میخواست از دستم فرار کنه که براید بغلش کردم و رفتیم داخل روی کاناپه ی کنار جا کفشای ورودی گذاشتمش و دمپایی هاش رو پاش کردم و زود از فرصت استفاده کرد و رفت بالا از این حرکتش خندم گرفت منم زود کفشام رو پوشیدم و رفتم به سمت اتاقم و لباس راحتی هارو پوشیدم و رفتم اتاق وارد دستشویی شدم که ا.ت دیدم داشت صورتش رو میشست منم مسواکم رو زدم به ا.ت نگاه کردم که داره به صورتش رو با یچیز دیگه شست نفهمیدم که چیکار میکنه پس رفتم بیرون و ا.ت بعد ۱۰ مین بعد اومد بیرون و امد و دراز کشید پشت به من
+ ببینم نظرت درمورد اون پیشنهادی که دادم عوض نشده ؟؟؟؟؟؟
-......
۳.۳k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.