عشق ارباب
پارت۲۳
انقدر خسته بودم که توی ماشین خوابم برد
کوک: ات رسیدیم پاشو
ات: هوم باشه
پیاده شدم از ماشین رفتم توی عمارت رفتم تو جونگ کوک پشت من وارد شد که تا در رو بست
ات: اقای جونگ کوک خیلی گشنمه شام چی داریم؟
کوک: چی؟؟ من باید درست کنم؟
ات: مجازاتت که تموم نشده
کوک: باشه برم لبلسام عوض کنم یچیزی درست میکنم(رفت)
ات: باید خوشمزه باشهههه(بلند)
کوک: باشههه(بلند)
جونگ کوک لباساش عوض کنه منم نشستم روی مبل
~چه خوب خودتو جا کردی
برشگتم ببینم کیه جولیا بود
ات: منظورت؟؟
جولیا: منظورم؟ منظورم اینکه خوب بلدی مخ پسرا رو بزنی
ات: من همچین کاری نکردم
جولیا: باشه
داشت میرفت که
جولیا: عااا اون دوست تو انباری کارت داشت
جولیا؟ بیاد به من خبر بده عجیبه رفتم انباری یکم دور بود رفتم توی انباری که دیدم یکی اومد تو نگاه که کردم جولیا بود
ات: کو لیا که نیست
جولیا: اره میدونم
ات: پس چرا گفتی بیام
جولیا: باهم حرف بزنیم
ات: من حرفی با تو ندارم (رفت)
از کنارش داشتم رد میشدم که.....
انقدر خسته بودم که توی ماشین خوابم برد
کوک: ات رسیدیم پاشو
ات: هوم باشه
پیاده شدم از ماشین رفتم توی عمارت رفتم تو جونگ کوک پشت من وارد شد که تا در رو بست
ات: اقای جونگ کوک خیلی گشنمه شام چی داریم؟
کوک: چی؟؟ من باید درست کنم؟
ات: مجازاتت که تموم نشده
کوک: باشه برم لبلسام عوض کنم یچیزی درست میکنم(رفت)
ات: باید خوشمزه باشهههه(بلند)
کوک: باشههه(بلند)
جونگ کوک لباساش عوض کنه منم نشستم روی مبل
~چه خوب خودتو جا کردی
برشگتم ببینم کیه جولیا بود
ات: منظورت؟؟
جولیا: منظورم؟ منظورم اینکه خوب بلدی مخ پسرا رو بزنی
ات: من همچین کاری نکردم
جولیا: باشه
داشت میرفت که
جولیا: عااا اون دوست تو انباری کارت داشت
جولیا؟ بیاد به من خبر بده عجیبه رفتم انباری یکم دور بود رفتم توی انباری که دیدم یکی اومد تو نگاه که کردم جولیا بود
ات: کو لیا که نیست
جولیا: اره میدونم
ات: پس چرا گفتی بیام
جولیا: باهم حرف بزنیم
ات: من حرفی با تو ندارم (رفت)
از کنارش داشتم رد میشدم که.....
۱۳.۱k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.