من و تو ، توی خیــابانی و باران... مثلأ
من و تو ، توی خیــابانی و باران... مثلأ
خلوتِ دنجـی و یک گوشۀ دالان... مثلأ
من و یک ، سیرتماشــای تو کردن ، آرام
بی سخن از لب و گیسوی پریشـان ، مثلأ
تو به من، فکرنکن... من به لبت فکـرکنم
فکر بدنیست که... نه بیشــتر ازآن ، مثـلأ
تو بگویی که چه عطری زده ای جان عسل
من بگویم نَفَست ، قمصــرکاشـان ... مثـلأ
تو بپرسی : چه کسی توی خیـــالت داری؟
من بگویم:"تو"؛ کسی نیست به قرآن،مثلأ
بغض کردم که مگـر می شــود آیا روزی
من و تو، توی خیـابانی و باران ، مثـــــلأ؟
خلوتِ دنجـی و یک گوشۀ دالان... مثلأ
من و یک ، سیرتماشــای تو کردن ، آرام
بی سخن از لب و گیسوی پریشـان ، مثلأ
تو به من، فکرنکن... من به لبت فکـرکنم
فکر بدنیست که... نه بیشــتر ازآن ، مثـلأ
تو بگویی که چه عطری زده ای جان عسل
من بگویم نَفَست ، قمصــرکاشـان ... مثـلأ
تو بپرسی : چه کسی توی خیـــالت داری؟
من بگویم:"تو"؛ کسی نیست به قرآن،مثلأ
بغض کردم که مگـر می شــود آیا روزی
من و تو، توی خیـابانی و باران ، مثـــــلأ؟
۵۶۴
۲۶ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.