𝙿𝙰𝚁𝚃 ¹⁴
ᴇsᴛᴇᴘ ғᴀᴛʜᴇʀ 🤍🦋
سریع از حموم اومدم بیرون و لباس پوشیدم ، بدون اینکه موهامو خوشک کنم رفتم تو هال و سر میز نشستم ولی ا/ت نبود
جیمین: هلن
هلن: بله
جیمین: پس ا/ت کو
هلن: اونم حموم بود فک کنم داره لباس میپوشه الان میادش
ا/ت: ساری دیر کردم
هلن: اشکال نداره بشین بخور
ا/ت: امممم ، جیمین شی
جیمین: بله
ا/ت: میگم میتونی فردا منو ببری مدرسه؟ البته اگه اشکال نداره
جیمین: با..شه حتما
ا/ت: ممنون
بعد از خودن نهار و جمع کردن ظرفا رفتیم تا استراحت کنیم ، جیمین و مامان رفتن توی اتاق خودشون و منم رفتم توی اتاق خودم تا یکم بخوام...
"اتاق هلن و جیمین"
هلن: خیلی خوشحالم که ا/ت با تو خوبه اون خیلی تورو دوست داره
جیمین: منم دوسش دارم ، ا/ت خیلی برام عزیزه
هلن: ازت ممنونم
جیمین: (:
◆◇◇◇◇◇◇◆
ساعت ۶ عصر....
صدای زنگ خونه به صدا در اومد و هلن رفت تا درو باز کنه ، یکم بعد آقای پارو اومد تو و هلنو بغل کرد
آقای پارک: حالت چطوره دخترم
هلن: خوبم ممنونم
جیمین: سلام پدر
آقای پارک: سلام پسرم
رفتن نشستن و هلن رفت تا چیزی بیاره که بخورن
بعد اینکه پذیرایی کرد روبه روی آقای پارک کنار جیمین نشست
آقای پارک: هلن دخترت کجاس خیلی دوس دارم ببینمش ، از وقتی که تو با جیمین نامزد کردی دوس داشتم که ببینمش
هلن: الان صداش میکنم بیاد
راوی: هلن رفت و پشت در اتاق ا/ت ایستاد و در زد ولی وقتی جوابی نشنید رفت تو و دید که ا/ت هنوز خوابه آروم رفت سمت تختش و صداش کرد
هلن: ا/ت....ا/ت...دخترم بیدار شو
ا/ت: مامان بزار بخوابم
هلن: عزیزم پدر جیمین اومده اینجا دوس داره که تو رو ببینه
ا/ت: باباش؟
هلن: اوهوم بلند شو بیا
ا/ت: هووووف. باشه اومدم
هلن از اتاق اومد بیرون و رفت پیش جیمین و پدرش و نشست
هلن: الان میادش
ا/ت ویو: بعد از رفتن مامان بلند شدم و رو تختم نشستم یکم که سرحال شدم رفتم سمت کمدم تا لباس مناسبی بپوشم و چشمم خورد به لباسی که بابام همیشه بهم میگفت خیلی بهت میاد ولی حیف که کوچیکم شده ، پس سریع یه لباس دیگه پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون
•ادامه دارد•
▪︎پدرخوانده▪︎
سریع از حموم اومدم بیرون و لباس پوشیدم ، بدون اینکه موهامو خوشک کنم رفتم تو هال و سر میز نشستم ولی ا/ت نبود
جیمین: هلن
هلن: بله
جیمین: پس ا/ت کو
هلن: اونم حموم بود فک کنم داره لباس میپوشه الان میادش
ا/ت: ساری دیر کردم
هلن: اشکال نداره بشین بخور
ا/ت: امممم ، جیمین شی
جیمین: بله
ا/ت: میگم میتونی فردا منو ببری مدرسه؟ البته اگه اشکال نداره
جیمین: با..شه حتما
ا/ت: ممنون
بعد از خودن نهار و جمع کردن ظرفا رفتیم تا استراحت کنیم ، جیمین و مامان رفتن توی اتاق خودشون و منم رفتم توی اتاق خودم تا یکم بخوام...
"اتاق هلن و جیمین"
هلن: خیلی خوشحالم که ا/ت با تو خوبه اون خیلی تورو دوست داره
جیمین: منم دوسش دارم ، ا/ت خیلی برام عزیزه
هلن: ازت ممنونم
جیمین: (:
◆◇◇◇◇◇◇◆
ساعت ۶ عصر....
صدای زنگ خونه به صدا در اومد و هلن رفت تا درو باز کنه ، یکم بعد آقای پارو اومد تو و هلنو بغل کرد
آقای پارک: حالت چطوره دخترم
هلن: خوبم ممنونم
جیمین: سلام پدر
آقای پارک: سلام پسرم
رفتن نشستن و هلن رفت تا چیزی بیاره که بخورن
بعد اینکه پذیرایی کرد روبه روی آقای پارک کنار جیمین نشست
آقای پارک: هلن دخترت کجاس خیلی دوس دارم ببینمش ، از وقتی که تو با جیمین نامزد کردی دوس داشتم که ببینمش
هلن: الان صداش میکنم بیاد
راوی: هلن رفت و پشت در اتاق ا/ت ایستاد و در زد ولی وقتی جوابی نشنید رفت تو و دید که ا/ت هنوز خوابه آروم رفت سمت تختش و صداش کرد
هلن: ا/ت....ا/ت...دخترم بیدار شو
ا/ت: مامان بزار بخوابم
هلن: عزیزم پدر جیمین اومده اینجا دوس داره که تو رو ببینه
ا/ت: باباش؟
هلن: اوهوم بلند شو بیا
ا/ت: هووووف. باشه اومدم
هلن از اتاق اومد بیرون و رفت پیش جیمین و پدرش و نشست
هلن: الان میادش
ا/ت ویو: بعد از رفتن مامان بلند شدم و رو تختم نشستم یکم که سرحال شدم رفتم سمت کمدم تا لباس مناسبی بپوشم و چشمم خورد به لباسی که بابام همیشه بهم میگفت خیلی بهت میاد ولی حیف که کوچیکم شده ، پس سریع یه لباس دیگه پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون
•ادامه دارد•
▪︎پدرخوانده▪︎
۲۰.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.