فیکشن متاهل پارت۷
جیمین ویو:
به ساعت مچی نگاهی انداختم ساعت ۲:۲۰ بود رونا هنوز بیدار بود
٪چرا انقد دیر کردی نگرانت شدم جواب تلفنمم ندادی
_معذرت میخوام کارم بیشتر طول کشید گوشیمم سایلنت بود
٪شام خوردی؟
_آره خوردم تو برو بخواب
لباسامو عوض کردم و بین لباس چرکا انداختم و خوابیدم.
ساعت ۱۱ صبح بیدار شدم رفتم پایین یه چیزی بخورم، رونا به پیراهن سفیدم که دیشب تنم بود خیره شده بود
_رونا؟
٪ب بله
_چیشده؟
٪جیمین این...این خونه....تو حالت خوبه؟؟
_خون؟!
روی یقه لباسم یکم خون بود فکر کنم وقتی ا/ت دستشو دور گردنم حلقه کرد خورده به لباسم
_نگران نباش من زخمی نشدم
٪دیشب چه اتفاقی افتاده؟
_یه درگیری کوچیک جلو شرکت اتفاق افتاد تهیونگ خورد زمین دستش زخم شد وقتی خواستم بلندش کنم خورد به لباسم
٪الان حالش خوبه؟
_خوبه
داشتم اسنک میخوردم که گوشیم زنگ خورد، جنی بود
÷داداش؟؟ تو از نونا خبر داری؟؟
_چیشده شمرده شمرده حرف بزن
÷امروز زود کلاسم تموم شد اومدم کافه نونا، شیشه کافه کلا شکسته نونا هم جواب تلفنمو نمیده
_آروم باش چیزی نیست حالش خوبه
÷الان کجاست؟ اتفاق بدی که براش نیفتاده؟؟؟
_نه بعدا برات توضیح میدم عزیزم
÷باشه
قط کردم و به خوردن صبحانه ادامه دادم
٪جنی بود؟
_آره قضیه تهیونگ رو فهمیده بود نگران شده بود
٪آها
بعد از اینکه صبحانه خوردم حاضر شدم رفتم سراغ اون مرتیکه، دیشب طوری که ا/ت متوجه نشه سپردم برام پیداش کنن بچه ها زنگ زدن گفتن خونه شو پیدا کردن.
در زدم ینفر با قیافه ژولیده درو باز کرد
:فرمایش؟
_کانگ دوشیک تویی؟
:خودمم
هولش دادن رفتم تو خونش با وضع خونش مشخص بود تنها زندگی میکنه
:هوی چه خبرته
مشتی به صورتش زدم خورد زمین
_اگه یبار دیگه سعی کنی به ا/ت آسیب بزنی زندگیتو برات جهنم میکنم
بلند شد بهم حمله کرد مشتمو چندبار حواله صورتش کردم
:باشه باشه مزاحمش نمیشم
کتمو صاف کردم
_خوبه
سوار ماشین شدم و با یه دستمال دستمو تمیز کردم، استخونای پشت دستم یکم زخم شده بود
رفتم شرکت بعد از جلسه با تهیونگ رفتیمتو دفترم
×جیمین دستت چرا زخمه؟
کل قضیه رو براش تعریف کردم
×واجب شد این فرشته خانومو ببینم
چند روز بعد:
جیمین واقعا کلافه شده بود، خوددرگیری داشت و نمیدونست دقیقا چه کاری درسته، به یه بار خصوصی رفت و انقد الکل نوشید که تماماً هوش از سرش پریده بود، راه رفتنش شل و ول شده بود ولی در تلاش بود هوشیار بمونه به ساعت گوشیش نگاهی انداخت ۳:۳۵ بود سوار ماشینش شد و رانندگی کرد چند دقیقه بعد به خودش اومد دید جلوی خونه دختر شیرینی فروشه..
پیاده شد، میدونست بد موقعست اما بازم درو کوبید
ادامه دارد...
لایک و نظر یادتون نره، ممنونم از توجهتون💜
به نظرتون چه اتفاقی میفته؟
به ساعت مچی نگاهی انداختم ساعت ۲:۲۰ بود رونا هنوز بیدار بود
٪چرا انقد دیر کردی نگرانت شدم جواب تلفنمم ندادی
_معذرت میخوام کارم بیشتر طول کشید گوشیمم سایلنت بود
٪شام خوردی؟
_آره خوردم تو برو بخواب
لباسامو عوض کردم و بین لباس چرکا انداختم و خوابیدم.
ساعت ۱۱ صبح بیدار شدم رفتم پایین یه چیزی بخورم، رونا به پیراهن سفیدم که دیشب تنم بود خیره شده بود
_رونا؟
٪ب بله
_چیشده؟
٪جیمین این...این خونه....تو حالت خوبه؟؟
_خون؟!
روی یقه لباسم یکم خون بود فکر کنم وقتی ا/ت دستشو دور گردنم حلقه کرد خورده به لباسم
_نگران نباش من زخمی نشدم
٪دیشب چه اتفاقی افتاده؟
_یه درگیری کوچیک جلو شرکت اتفاق افتاد تهیونگ خورد زمین دستش زخم شد وقتی خواستم بلندش کنم خورد به لباسم
٪الان حالش خوبه؟
_خوبه
داشتم اسنک میخوردم که گوشیم زنگ خورد، جنی بود
÷داداش؟؟ تو از نونا خبر داری؟؟
_چیشده شمرده شمرده حرف بزن
÷امروز زود کلاسم تموم شد اومدم کافه نونا، شیشه کافه کلا شکسته نونا هم جواب تلفنمو نمیده
_آروم باش چیزی نیست حالش خوبه
÷الان کجاست؟ اتفاق بدی که براش نیفتاده؟؟؟
_نه بعدا برات توضیح میدم عزیزم
÷باشه
قط کردم و به خوردن صبحانه ادامه دادم
٪جنی بود؟
_آره قضیه تهیونگ رو فهمیده بود نگران شده بود
٪آها
بعد از اینکه صبحانه خوردم حاضر شدم رفتم سراغ اون مرتیکه، دیشب طوری که ا/ت متوجه نشه سپردم برام پیداش کنن بچه ها زنگ زدن گفتن خونه شو پیدا کردن.
در زدم ینفر با قیافه ژولیده درو باز کرد
:فرمایش؟
_کانگ دوشیک تویی؟
:خودمم
هولش دادن رفتم تو خونش با وضع خونش مشخص بود تنها زندگی میکنه
:هوی چه خبرته
مشتی به صورتش زدم خورد زمین
_اگه یبار دیگه سعی کنی به ا/ت آسیب بزنی زندگیتو برات جهنم میکنم
بلند شد بهم حمله کرد مشتمو چندبار حواله صورتش کردم
:باشه باشه مزاحمش نمیشم
کتمو صاف کردم
_خوبه
سوار ماشین شدم و با یه دستمال دستمو تمیز کردم، استخونای پشت دستم یکم زخم شده بود
رفتم شرکت بعد از جلسه با تهیونگ رفتیمتو دفترم
×جیمین دستت چرا زخمه؟
کل قضیه رو براش تعریف کردم
×واجب شد این فرشته خانومو ببینم
چند روز بعد:
جیمین واقعا کلافه شده بود، خوددرگیری داشت و نمیدونست دقیقا چه کاری درسته، به یه بار خصوصی رفت و انقد الکل نوشید که تماماً هوش از سرش پریده بود، راه رفتنش شل و ول شده بود ولی در تلاش بود هوشیار بمونه به ساعت گوشیش نگاهی انداخت ۳:۳۵ بود سوار ماشینش شد و رانندگی کرد چند دقیقه بعد به خودش اومد دید جلوی خونه دختر شیرینی فروشه..
پیاده شد، میدونست بد موقعست اما بازم درو کوبید
ادامه دارد...
لایک و نظر یادتون نره، ممنونم از توجهتون💜
به نظرتون چه اتفاقی میفته؟
۱۲.۶k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.