دو پارتی مینهو p1
وقتی باهاش سرد رفتار میکنی و اون کم کم تحریکت میشه ( محض اطلاع 8 سال ازش کوچیک تری)(ری اکشنم وقتی این درخواستی رو دیدم خیلی سم بود🌚)
منتظر بود دوستش با خواهر کوچک ترش بیان تا به سمت مکانی که مراسم اهدای جوایز خواهر دوستش برگذار میشه برن، اون ا.ت رو مثل خواهر خودش میدید، تا قبل از اینکه ا.ت به سن ۱۳ سالگی برسه رابطه صمیمی ای باهم داشتن، اما بعد از اون، ا.ت به دلیل بلوغ یا هرچیز دیگه ای رفتارش تغییر کرد و مینهو این رو درک میکرد، چون ا.ت دیگه دختر بزرگی شده بود نمیتونست مثل قبل باهاش وقت بگذرونه، شاید درست نبود، با خارج شدن بنگ چان از خونه سمتش رفت و بعد از دست دادن و بغل کردن پرسید
_ا.ت کجاست هیونگ؟!
~هنوز داره آماده میشه.. چشم مامانو دور دیده، هرچقدر می خواد لفت میده
_خیلی خونسردی هیونگ
~خوشحاله چی بگم بهش؟!
&یا اوپا
با شنیدن این صدا هردو پسر به سمتش برگشتن، با دیدن دختر درون اون لباس نقره ای رنگ مینهو احساس کرد برای ثانیه ای قلبش از تپش ایستاد، واقعا این دختر شانزده ساله بود؟!
&پشت سر من غیبت میکنید بی فانوسا؟!
رفت و مشت آرومی به بازوی چان زد
&خواستم تورو گاز بگیرم لینو اوپا..ولی متاسفانه آرایشم خراب میشه
دختر خنده آرومی کرد، مینهو از لحن گرمش متعجب شد، خیلی وقت بود که ا.ت اینجوری باهاش صحبت نکرده بود
~بیاین بریم دیگه دیر میشه
هردو سری تکون دادن و سوار ماشین مینهو شدن و به سمت مکان مورد نظر حرکت کردن،بعد از ساعتی رسیدن و وارد سالن بزرگ شدن، وقتی که کمی جاگیر شدن، برای بنگ چان تماس تلفنی پیش آمد و بیرون رفت، مینهو مثل همیشه سعی کرد فاصله اش رو با ا.ت حفظ بکنه
&یا مینهو اوپا چقدر دور میشینی بیا نزدیک تر غیبت کنیم
مینهو با لحن متعجبی زمزمه کرد
_نزدیک تر؟!
با حرکت سر ا.ت تاییدش رو گرفت و کمی نزدیک تر بهش نشست
&وای اوپا.. این یارو رو ببین.. چرا اینجوری راه میره؟!
_شرط میبندم عرق سوز شده
ا.ت خنده ای کرد و زمزمه کرد
&دلم برای اینکه اینجوری با تو صحبت کنم تنگ شده بود پسر
لبخند محوی روی لب های مینهو شکل گرفت
_خودت فاصله میگیری
_واییی.. مامانم لینو.. مامانم.. حتی همین چان هیونگت.. تو دیگه بزرگ شدی، مینهو ازت بزرگ تره، خودتو جمع کن.. خجالت بکش... انگار الان من و تو ده بار باهم کارای خاکبرسری کردیم مچمونو رو کار گرفتن.. کشتن منو.. منم خب خسته شدم.. یکم سرد شدم.. تو چرا دیگه بهم زنگ نزدی بی فانوس؟!
مینهو خنده ای سر داد و گفت
_بزرگ نشدی... تو هنوزم یه زرافه بی عقلی
&خرگوش کثیف
همینطور همراه هم میخندیدن که ا.ت سرش رو روی شونه مینهو قرار داد
#استری_کیدز
#لینو
منتظر بود دوستش با خواهر کوچک ترش بیان تا به سمت مکانی که مراسم اهدای جوایز خواهر دوستش برگذار میشه برن، اون ا.ت رو مثل خواهر خودش میدید، تا قبل از اینکه ا.ت به سن ۱۳ سالگی برسه رابطه صمیمی ای باهم داشتن، اما بعد از اون، ا.ت به دلیل بلوغ یا هرچیز دیگه ای رفتارش تغییر کرد و مینهو این رو درک میکرد، چون ا.ت دیگه دختر بزرگی شده بود نمیتونست مثل قبل باهاش وقت بگذرونه، شاید درست نبود، با خارج شدن بنگ چان از خونه سمتش رفت و بعد از دست دادن و بغل کردن پرسید
_ا.ت کجاست هیونگ؟!
~هنوز داره آماده میشه.. چشم مامانو دور دیده، هرچقدر می خواد لفت میده
_خیلی خونسردی هیونگ
~خوشحاله چی بگم بهش؟!
&یا اوپا
با شنیدن این صدا هردو پسر به سمتش برگشتن، با دیدن دختر درون اون لباس نقره ای رنگ مینهو احساس کرد برای ثانیه ای قلبش از تپش ایستاد، واقعا این دختر شانزده ساله بود؟!
&پشت سر من غیبت میکنید بی فانوسا؟!
رفت و مشت آرومی به بازوی چان زد
&خواستم تورو گاز بگیرم لینو اوپا..ولی متاسفانه آرایشم خراب میشه
دختر خنده آرومی کرد، مینهو از لحن گرمش متعجب شد، خیلی وقت بود که ا.ت اینجوری باهاش صحبت نکرده بود
~بیاین بریم دیگه دیر میشه
هردو سری تکون دادن و سوار ماشین مینهو شدن و به سمت مکان مورد نظر حرکت کردن،بعد از ساعتی رسیدن و وارد سالن بزرگ شدن، وقتی که کمی جاگیر شدن، برای بنگ چان تماس تلفنی پیش آمد و بیرون رفت، مینهو مثل همیشه سعی کرد فاصله اش رو با ا.ت حفظ بکنه
&یا مینهو اوپا چقدر دور میشینی بیا نزدیک تر غیبت کنیم
مینهو با لحن متعجبی زمزمه کرد
_نزدیک تر؟!
با حرکت سر ا.ت تاییدش رو گرفت و کمی نزدیک تر بهش نشست
&وای اوپا.. این یارو رو ببین.. چرا اینجوری راه میره؟!
_شرط میبندم عرق سوز شده
ا.ت خنده ای کرد و زمزمه کرد
&دلم برای اینکه اینجوری با تو صحبت کنم تنگ شده بود پسر
لبخند محوی روی لب های مینهو شکل گرفت
_خودت فاصله میگیری
_واییی.. مامانم لینو.. مامانم.. حتی همین چان هیونگت.. تو دیگه بزرگ شدی، مینهو ازت بزرگ تره، خودتو جمع کن.. خجالت بکش... انگار الان من و تو ده بار باهم کارای خاکبرسری کردیم مچمونو رو کار گرفتن.. کشتن منو.. منم خب خسته شدم.. یکم سرد شدم.. تو چرا دیگه بهم زنگ نزدی بی فانوس؟!
مینهو خنده ای سر داد و گفت
_بزرگ نشدی... تو هنوزم یه زرافه بی عقلی
&خرگوش کثیف
همینطور همراه هم میخندیدن که ا.ت سرش رو روی شونه مینهو قرار داد
#استری_کیدز
#لینو
۱۴.۰k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.