i still love you
i still love you
p5
پشت در پنهان شد و منتظر موند
وقتی تهیونگ درو باز کرد و کمی وارد اتاق شد جونگ کوک بلافاصله دویید و از اتاق بیرون رفت
تهیونگ که سریع متوجه اون شد دویید سمتش و سعی کرد بگیرتش و موفق شد
جونگ کوکو در حالی که میخواست دستگیره ی درو بکشه و درو بازش کنه گرفت و پرتش کرد رو زمین
روش نشست و به صورت و بدن جونگ کوک سیلی و مشت میزد
اعضا که تو شوک بودن رفتن سمت اونا و سعی کردن تهیونگو از جونگ کوک جدا کنن
بعد چند مشت محکم به شکم جونگ کوک، خون زیادی از دهن جونگ کوک به بیرون ریخته شد
اعضا با تعجب به خونی که از دهن جونگ کوک به بیرون ریخته میشد نگاه میکردن اما تهیونگ همچنان داشت بهش مشت و سیلی میزد
به هزار بدبختی تهیونگو بلند کردن و نگهش داشتن و به جونگ کوک گفتن که بره بیرون
و اونم همینکارو کرد و از اون جهنم رفت بیرون
خون اکثر قسمتای لباسشو رنگی کرده بود
حداقل خوب بود که لباسا تیره بودن و زیاد رنگ قرمز خون رو نشون نمیدادن
صورتشو با استینش پاک کرد و راه رفت
نمیدونست کجا میخواد بره فقط میخواست از اونجا دور بشه
هوا سرد و تاریک بود و این وضعیتو برای جونگ کوک سخت میکرد
سرگردون توی خیابونای شلوغ راه میرفت و سعی میکرد نگاه متعجب مردم رو نادیده بگیره
حتما بخاطر صورت خونیش و لنگ زدنش بخاطر شب و روز های دردناکش که توسط تهیونگ رقم خورده بود، اینجوری نگاهش میکردن...
ادامه دارد...
چرا خودمم دارم عر میزنم؟ دقیقا به چه دلیل فاکی ای باید خودمم که نویسنده ی این فیک بوده عر بزنه؟؟؟🌚
من برم هیتلر درونمو اروم کنم انقد اذیت نکنه جونگ کوکو🗿
p5
پشت در پنهان شد و منتظر موند
وقتی تهیونگ درو باز کرد و کمی وارد اتاق شد جونگ کوک بلافاصله دویید و از اتاق بیرون رفت
تهیونگ که سریع متوجه اون شد دویید سمتش و سعی کرد بگیرتش و موفق شد
جونگ کوکو در حالی که میخواست دستگیره ی درو بکشه و درو بازش کنه گرفت و پرتش کرد رو زمین
روش نشست و به صورت و بدن جونگ کوک سیلی و مشت میزد
اعضا که تو شوک بودن رفتن سمت اونا و سعی کردن تهیونگو از جونگ کوک جدا کنن
بعد چند مشت محکم به شکم جونگ کوک، خون زیادی از دهن جونگ کوک به بیرون ریخته شد
اعضا با تعجب به خونی که از دهن جونگ کوک به بیرون ریخته میشد نگاه میکردن اما تهیونگ همچنان داشت بهش مشت و سیلی میزد
به هزار بدبختی تهیونگو بلند کردن و نگهش داشتن و به جونگ کوک گفتن که بره بیرون
و اونم همینکارو کرد و از اون جهنم رفت بیرون
خون اکثر قسمتای لباسشو رنگی کرده بود
حداقل خوب بود که لباسا تیره بودن و زیاد رنگ قرمز خون رو نشون نمیدادن
صورتشو با استینش پاک کرد و راه رفت
نمیدونست کجا میخواد بره فقط میخواست از اونجا دور بشه
هوا سرد و تاریک بود و این وضعیتو برای جونگ کوک سخت میکرد
سرگردون توی خیابونای شلوغ راه میرفت و سعی میکرد نگاه متعجب مردم رو نادیده بگیره
حتما بخاطر صورت خونیش و لنگ زدنش بخاطر شب و روز های دردناکش که توسط تهیونگ رقم خورده بود، اینجوری نگاهش میکردن...
ادامه دارد...
چرا خودمم دارم عر میزنم؟ دقیقا به چه دلیل فاکی ای باید خودمم که نویسنده ی این فیک بوده عر بزنه؟؟؟🌚
من برم هیتلر درونمو اروم کنم انقد اذیت نکنه جونگ کوکو🗿
۸.۲k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.