شب ازنیمه گذشته بود
شبازنیمهگذشتهبود
پسرکِآرامِخوشخندهتشویشافتادهبودبهجانش
همچونبسیاریازشبها؛دلتنگبود...
اینراازرویِلباسهاینامنظموموهایآشفتهاشهممیشدفهمید
قلباشگُرگرفتهبودوتنشدرتبمیسوخت
پیراهنِسفیدِکلاسیکِابریشمیوشلوارِمردانهنخی،
کهباکمربندرویکمرِباریکپسرکماندهبود
وپیراهناششلختهزیرورویکمربندبود
کلافهبودوهرچهمیکردآرامنمیگرفت
رویتختدرازمیکشید،
چشمهایشرامیبست،
نفسعمیقمیکشید،
چشمهایشرابازمیکرد،
بهماهخیرهمیشد،
کتابمیخواند،
گیتارمینواخت،
هرکاریمیکردفایدهاینداشت
قلبِمریضِپسربهانهمیگرفت
پنجهیبیرحمِبغضگلویشرامیفشرد
بلندشدواسکیتِسیاهاشرا
کهبارگههاییازرنگآبیونقرهاینقاشیشدهبود،زیربغلزد
پنجرهیاتاقشرابازکرد
هوامطبوعوروحنوازبود
تلفنوهنزفریاشرابرداشتودرجیبگذاشت
ارتفاعپنجرهتازمینزیادبود
امابعدازچندینسالاینپسرکِاسکیترراهبلدِماجراشدهبود
چشمهایشرادمیبازکردوگشود
پرید
پریدواسکیترادرهواچرخاندوروینماهایساختمانسُرخورد
و..صدایبرخوردچرخباسنگفرشِخیسازباران
سرچرخاندونگاهیبهپنجرهیبازاتاقاش
کهپردهسفیدیدربرشمیرقصیدنگاهیانداخت
برگشت،پازدوبهراهافتاد
رفتورفتورفت
گریستوگریستوگریست
خیابانهایخلوتنیمهشبهایِمارسی
تقریباهرشبمیزبانِپسرکِاسکیترواشکهایشبود
بهپلکهرسیدآسمانهقهقاشبلندشد
وپسرکهم...
چشمهایشرابستوبهچشمهایبهخوننشستهاش
اجازهیهمراهیبابارشبارانداد
ومسیرراسپردبهرفیقدورانِکودکیاش
حالا...
پسرکِآرامِخوشخندهتشویشافتادهبودبهجانش
همچونبسیاریازشبها؛دلتنگبود...
اینراازرویِلباسهاینامنظموموهایآشفتهاشهممیشدفهمید
قلباشگُرگرفتهبودوتنشدرتبمیسوخت
پیراهنِسفیدِکلاسیکِابریشمیوشلوارِمردانهنخی،
کهباکمربندرویکمرِباریکپسرکماندهبود
وپیراهناششلختهزیرورویکمربندبود
کلافهبودوهرچهمیکردآرامنمیگرفت
رویتختدرازمیکشید،
چشمهایشرامیبست،
نفسعمیقمیکشید،
چشمهایشرابازمیکرد،
بهماهخیرهمیشد،
کتابمیخواند،
گیتارمینواخت،
هرکاریمیکردفایدهاینداشت
قلبِمریضِپسربهانهمیگرفت
پنجهیبیرحمِبغضگلویشرامیفشرد
بلندشدواسکیتِسیاهاشرا
کهبارگههاییازرنگآبیونقرهاینقاشیشدهبود،زیربغلزد
پنجرهیاتاقشرابازکرد
هوامطبوعوروحنوازبود
تلفنوهنزفریاشرابرداشتودرجیبگذاشت
ارتفاعپنجرهتازمینزیادبود
امابعدازچندینسالاینپسرکِاسکیترراهبلدِماجراشدهبود
چشمهایشرادمیبازکردوگشود
پرید
پریدواسکیترادرهواچرخاندوروینماهایساختمانسُرخورد
و..صدایبرخوردچرخباسنگفرشِخیسازباران
سرچرخاندونگاهیبهپنجرهیبازاتاقاش
کهپردهسفیدیدربرشمیرقصیدنگاهیانداخت
برگشت،پازدوبهراهافتاد
رفتورفتورفت
گریستوگریستوگریست
خیابانهایخلوتنیمهشبهایِمارسی
تقریباهرشبمیزبانِپسرکِاسکیترواشکهایشبود
بهپلکهرسیدآسمانهقهقاشبلندشد
وپسرکهم...
چشمهایشرابستوبهچشمهایبهخوننشستهاش
اجازهیهمراهیبابارشبارانداد
ومسیرراسپردبهرفیقدورانِکودکیاش
حالا...
۲.۴k
۱۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.