عشق دردناک
jk:گمشو پایین یه چیزی کوفت کن
اما جوابی از جانب دختر نشید با اعصبانیت دوباره تکرار کرد
jk: مگه با تو نیستم؟
اما لحظه ای تعجب کرد کرد چون همیشه دخترک بهش میگفت چشم
سرشو برگردوند تا ببینه چرا دختر بهش جواب نداده ولی وقتی سرشو برگردوند خون تو رگاش یخ بست
دخترک روی زمین افتاده بود و خون از سرش مثل جوی آب روان بود
تمام بدن پسرک از شوک و ترس سرد شده بود
با قدم های لرزان به طرف آت رفت روی زانوهاش نشست و انگشتای لرزانش رو روی نبض دختر گذاشت نبض داشت ولی خیلی ضیف بود سریع آت رو برآید استایل بغل کرد به طرف حیاط دوید اما همچنان خون مثل باران از سر دخترک روی زمین میبارید
دختر رو روی صندلی گذاشت و با سرعت به طرف بیمارستان حرکت کرد
فلش بک به بیمارستان
جلوی در اتاق عمل روی زانو هاش نشسته بود
با خودش میگفت اون گناهی نداشت مگه بهش قول ندادم یه زنگی قشنگ براش بسازم
این بود اون زندگی؟
همینطور که خودشو سر زنش میکرد در اتاق عمل باز شد سراسیمه به طرف دکتر حمله کرد
jk:د..دکتر حاله زنم خوبه ؟
دکتر دستی روی شونه های پسرک گذاشت و با لبخند غمگین گفت:
D:غم آخرت باشه پسرم هردو شونو از دست دادیم
قلبش برای لحظه ای نزد چی داشت میشنید عشق مرده ولی ...یعنی چی هر دوشون؟
jk:م.مظورتن ...از هر دوشون چیه؟
D: پسرم همسرت سه ماه باردار بود
الان یادش اومد چرا هر بار وقتی کتکش میزد چرا دستاشو جلوی شکمش میگرفت
خنده بلند اما پر از دردی کردو داد زد
یعنی اینقدر بهش بد کردم و کتکش زدم که ترسید بهم بگه حاملست ...یعنی اینقدر آدمی پستی بودم با دستاش محکم به دیوار مشت میزد هم دیوار هم دشتاش پر از خون بودن
پرستارا اومدن به زور دست و پاشو گرفتن و بهش آرام بخش زدن
فلش بک به حال
بعد از اون روز پسرک مثل دیونه تو تیمارستان بستری شد اوایل فقط توهم دخترک رو میدید اما دیگه حتی توهمشم ندید پس یه شب تو وان حموم یا یه تیغ پیش عشقش رفت
پایان
اما جوابی از جانب دختر نشید با اعصبانیت دوباره تکرار کرد
jk: مگه با تو نیستم؟
اما لحظه ای تعجب کرد کرد چون همیشه دخترک بهش میگفت چشم
سرشو برگردوند تا ببینه چرا دختر بهش جواب نداده ولی وقتی سرشو برگردوند خون تو رگاش یخ بست
دخترک روی زمین افتاده بود و خون از سرش مثل جوی آب روان بود
تمام بدن پسرک از شوک و ترس سرد شده بود
با قدم های لرزان به طرف آت رفت روی زانوهاش نشست و انگشتای لرزانش رو روی نبض دختر گذاشت نبض داشت ولی خیلی ضیف بود سریع آت رو برآید استایل بغل کرد به طرف حیاط دوید اما همچنان خون مثل باران از سر دخترک روی زمین میبارید
دختر رو روی صندلی گذاشت و با سرعت به طرف بیمارستان حرکت کرد
فلش بک به بیمارستان
جلوی در اتاق عمل روی زانو هاش نشسته بود
با خودش میگفت اون گناهی نداشت مگه بهش قول ندادم یه زنگی قشنگ براش بسازم
این بود اون زندگی؟
همینطور که خودشو سر زنش میکرد در اتاق عمل باز شد سراسیمه به طرف دکتر حمله کرد
jk:د..دکتر حاله زنم خوبه ؟
دکتر دستی روی شونه های پسرک گذاشت و با لبخند غمگین گفت:
D:غم آخرت باشه پسرم هردو شونو از دست دادیم
قلبش برای لحظه ای نزد چی داشت میشنید عشق مرده ولی ...یعنی چی هر دوشون؟
jk:م.مظورتن ...از هر دوشون چیه؟
D: پسرم همسرت سه ماه باردار بود
الان یادش اومد چرا هر بار وقتی کتکش میزد چرا دستاشو جلوی شکمش میگرفت
خنده بلند اما پر از دردی کردو داد زد
یعنی اینقدر بهش بد کردم و کتکش زدم که ترسید بهم بگه حاملست ...یعنی اینقدر آدمی پستی بودم با دستاش محکم به دیوار مشت میزد هم دیوار هم دشتاش پر از خون بودن
پرستارا اومدن به زور دست و پاشو گرفتن و بهش آرام بخش زدن
فلش بک به حال
بعد از اون روز پسرک مثل دیونه تو تیمارستان بستری شد اوایل فقط توهم دخترک رو میدید اما دیگه حتی توهمشم ندید پس یه شب تو وان حموم یا یه تیغ پیش عشقش رفت
پایان
۲۴.۴k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.