💢عشق و انتقام 💢p 1
سلام اسم لی ا.ته و فک کنم تا حدودی من رو بشناسید
من یه خدمتکارم توی یه عمارت پدرو مادرم رو از دست دادم و برادرمم مرده و فقط این منم ک از خانواده زنده مونده .
ا.ت ویو
مثل هرروز کلی کار داشتم تمیز کردن عمارت و اماده کردن اتاق ارباب . من اونو میشناسم یعنی تنها خدمتکاری هستم ک اونو خوب میشناسه اره اون و پدرش خانواده منو کشتن یعنی بهتره بگم سلاخی شون کردن . ازشون متنفرم .
مثل همیشه رفتم توی اتاقش داشتم اونجارو مرتب میکردم ک چشمم ب یه پوشه سیاه افتاد . از روی کنجکاوی همیشگی رفتم تا یه نگاهی بهش بندازم
اما خیلی وحشتناک بود چ چ چیییییی اونا میخواستن یه سری از خدمتکارای جوون رو ب عنوان برده جنسی دک کنن . اشکم در اومد اسمایی ک میدیدم خدای من جسی یعنی چ بلایی سرش میاد اون اون بهترین دوستم بود . توی همین فکرا بودم ک یهو در باز شد .
چ چ چییییی ارباب بدبخت شدم رفتتتتت ( علامت کوک _ علامت + )
_ تو اینجا داری چ گوهی میخوری هااااااا
+ ددداشتم اتاقتو
_ داشتی توی اتاقم فضولی میکردی جرججج ببرش اتاق شکنجه تابفهمیم این فضول اینجا داشته چیکار میکرده
+ ن ن نهههه ترو خدا م م من فقط داشتم اینجارو
_ ببرش
همینطور جیغ میکشیدمو التماس میکردم اما اون نره غول منو میکشید و میبرد به طرف اتاق شکنجه از ترس کل تنم یخ زده بود منو برد توی حیاط حدود صد متری منو پرت کرد توی یه اتاق مخفی و تاریک حدود یک روز گذشته بود و هیچکس ب اونجا نیومده بود از بس داد زده بودم گلوم گرفته بود و میسوخت گرسنگی و تشنگی هم بهم فشار می اورد هوای خفه و گرما بیشتر آزارم میداد . وقتی فکر میکردم ک چقدر بدبختم گریه م میگرف وقتی هفت سال پیش پدر و مادرم رو جلوی چشمم سلاخی کردن . برادرم گم و گور شد ب عمم پناه اوردم و اون منو ب عنوان خدمتکار ب اینجا فرستاد
صدای هق هقم بلند شده بود ک در باز شد نور چشممو میزد او اون ارباب بود .
_ اخیییی اینجا یه کوچولو داریم ک از ترس داره گریه میکنه اما نه اشکاتو برای الان خرج نکن ازین ب بعد بیشتر بهشون احتیاج داری
حمایت کیوتامممممم 🙂❤️
من یه خدمتکارم توی یه عمارت پدرو مادرم رو از دست دادم و برادرمم مرده و فقط این منم ک از خانواده زنده مونده .
ا.ت ویو
مثل هرروز کلی کار داشتم تمیز کردن عمارت و اماده کردن اتاق ارباب . من اونو میشناسم یعنی تنها خدمتکاری هستم ک اونو خوب میشناسه اره اون و پدرش خانواده منو کشتن یعنی بهتره بگم سلاخی شون کردن . ازشون متنفرم .
مثل همیشه رفتم توی اتاقش داشتم اونجارو مرتب میکردم ک چشمم ب یه پوشه سیاه افتاد . از روی کنجکاوی همیشگی رفتم تا یه نگاهی بهش بندازم
اما خیلی وحشتناک بود چ چ چیییییی اونا میخواستن یه سری از خدمتکارای جوون رو ب عنوان برده جنسی دک کنن . اشکم در اومد اسمایی ک میدیدم خدای من جسی یعنی چ بلایی سرش میاد اون اون بهترین دوستم بود . توی همین فکرا بودم ک یهو در باز شد .
چ چ چییییی ارباب بدبخت شدم رفتتتتت ( علامت کوک _ علامت + )
_ تو اینجا داری چ گوهی میخوری هااااااا
+ ددداشتم اتاقتو
_ داشتی توی اتاقم فضولی میکردی جرججج ببرش اتاق شکنجه تابفهمیم این فضول اینجا داشته چیکار میکرده
+ ن ن نهههه ترو خدا م م من فقط داشتم اینجارو
_ ببرش
همینطور جیغ میکشیدمو التماس میکردم اما اون نره غول منو میکشید و میبرد به طرف اتاق شکنجه از ترس کل تنم یخ زده بود منو برد توی حیاط حدود صد متری منو پرت کرد توی یه اتاق مخفی و تاریک حدود یک روز گذشته بود و هیچکس ب اونجا نیومده بود از بس داد زده بودم گلوم گرفته بود و میسوخت گرسنگی و تشنگی هم بهم فشار می اورد هوای خفه و گرما بیشتر آزارم میداد . وقتی فکر میکردم ک چقدر بدبختم گریه م میگرف وقتی هفت سال پیش پدر و مادرم رو جلوی چشمم سلاخی کردن . برادرم گم و گور شد ب عمم پناه اوردم و اون منو ب عنوان خدمتکار ب اینجا فرستاد
صدای هق هقم بلند شده بود ک در باز شد نور چشممو میزد او اون ارباب بود .
_ اخیییی اینجا یه کوچولو داریم ک از ترس داره گریه میکنه اما نه اشکاتو برای الان خرج نکن ازین ب بعد بیشتر بهشون احتیاج داری
حمایت کیوتامممممم 🙂❤️
۸.۴k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.