PART ❷❺
༒•My love•༒
نادیا: اون اصن امروز اینجا نیومده بود.
جیمین: اون کجاس
نادیا: جیمین
جیمین: گفتم کجااس (داد)
نادیا: اون پیش...نامجونه
جیمین: برای چی رفته اونجا.
نادیا: نمی...دونم.
جیمین: اگه اون عوضی بلایی سرش بیاره چی.
راوی: جیمین سوار ماشینش شد و با سرعت رفت سمت خونه نامجون.
چند دقیقه بعد رسید و از ماشین پیاده شد. رفت سمت خونه که بره تو ولی نگهبان مانع جیمین شد.
جیمین: برو کنار
نگهبان: ببخشید قربان ولی نمیتونم دستورتونو اجرا کنم.
جیمین: گفتم برو کنار (داد)
راوی: نگهبان بازم نرفت کنار ، جیمین که دیگه عصبانی شده بود نگهبانو پرت کرد رو زمین و یه تیر زد تو پاش.
*جین _ نامجون*
جین: صدای چی بود؟
نامجون: صدای اسلحه بود؟
جین: تو همینجا باش من میرم ببینم چی شده.
راوی: جین از پایین تخت بلند شد و از اتاق اومد بیرون و با دیدن جیمین شک شد.
جیمینم بعد دیدن جین اومد سمتش
جیمین: ا/ت کجاس (داد)
جین: جیمین آروم باش.
جیمین: کجاس
راوی: جیمین که دید جین هیچی نمیگه رفت سمت اتاقی که جین ازش بیرون اومده بود.
درشو باز کرد و دید که ا/ت بیهوش رو تخته و نامجونم پیشش نشسته.
نامجونم با دیدن جیمین پاشد و روبه روش وایساد.
جیمین: چه بلایی سرش آوردی
نامجون: کی بهت اجازه داد بیای تو خونه من (داد)
راوی: جیمین اومد بره سمت ا/ت که نامجون جلوشو گرفت
نامجون: حق نداری بهش دست بزنی.
جیمین: چیکارش کردی که با این همه سر و صدا بیدار نمیشه.
راوی؛ جیمین نامجونو هل داد اون ور رفت نشست پیش ا/ت و دستشو گرفت.
جیمین: ا/ت.....ا/ت ، نمیخوای بیدار شی. ببین داری نگرانم میکنی.
راوی: جین وارد اتاق شد.
جین: بخاطر آرام بخشه.
جیمین: ا/ت.....ا/ت
راوی: ا/ت چشماشو نمیه باز کرد و با صدای بی جون گفت.
ا/ت: جی..جیمین ، تویی
جیمین: آره منم ، اومدم ببرمت خونه.
ا/ت: جیمین ، منو از اینجا ببر
راوی: جیمین ا/تو براید استایل بغل کرد و از اتاق رفت بیرون.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
نادیا: اون اصن امروز اینجا نیومده بود.
جیمین: اون کجاس
نادیا: جیمین
جیمین: گفتم کجااس (داد)
نادیا: اون پیش...نامجونه
جیمین: برای چی رفته اونجا.
نادیا: نمی...دونم.
جیمین: اگه اون عوضی بلایی سرش بیاره چی.
راوی: جیمین سوار ماشینش شد و با سرعت رفت سمت خونه نامجون.
چند دقیقه بعد رسید و از ماشین پیاده شد. رفت سمت خونه که بره تو ولی نگهبان مانع جیمین شد.
جیمین: برو کنار
نگهبان: ببخشید قربان ولی نمیتونم دستورتونو اجرا کنم.
جیمین: گفتم برو کنار (داد)
راوی: نگهبان بازم نرفت کنار ، جیمین که دیگه عصبانی شده بود نگهبانو پرت کرد رو زمین و یه تیر زد تو پاش.
*جین _ نامجون*
جین: صدای چی بود؟
نامجون: صدای اسلحه بود؟
جین: تو همینجا باش من میرم ببینم چی شده.
راوی: جین از پایین تخت بلند شد و از اتاق اومد بیرون و با دیدن جیمین شک شد.
جیمینم بعد دیدن جین اومد سمتش
جیمین: ا/ت کجاس (داد)
جین: جیمین آروم باش.
جیمین: کجاس
راوی: جیمین که دید جین هیچی نمیگه رفت سمت اتاقی که جین ازش بیرون اومده بود.
درشو باز کرد و دید که ا/ت بیهوش رو تخته و نامجونم پیشش نشسته.
نامجونم با دیدن جیمین پاشد و روبه روش وایساد.
جیمین: چه بلایی سرش آوردی
نامجون: کی بهت اجازه داد بیای تو خونه من (داد)
راوی: جیمین اومد بره سمت ا/ت که نامجون جلوشو گرفت
نامجون: حق نداری بهش دست بزنی.
جیمین: چیکارش کردی که با این همه سر و صدا بیدار نمیشه.
راوی؛ جیمین نامجونو هل داد اون ور رفت نشست پیش ا/ت و دستشو گرفت.
جیمین: ا/ت.....ا/ت ، نمیخوای بیدار شی. ببین داری نگرانم میکنی.
راوی: جین وارد اتاق شد.
جین: بخاطر آرام بخشه.
جیمین: ا/ت.....ا/ت
راوی: ا/ت چشماشو نمیه باز کرد و با صدای بی جون گفت.
ا/ت: جی..جیمین ، تویی
جیمین: آره منم ، اومدم ببرمت خونه.
ا/ت: جیمین ، منو از اینجا ببر
راوی: جیمین ا/تو براید استایل بغل کرد و از اتاق رفت بیرون.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۴۴.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.