part: 9
کوک تا چشمش بهم افتاد اخمی کردو بعد اینکه اون یارو رو دست سربازا داد سمتم اومد
کوک:کی اومدی مگه نگفتم خونه بمون تا بیام با وجوده تانا اینجا خیلی خطرناکه
اینو که گفت خیالم راحت شد ازینکه هنوز راجب هویت مخفیم چیزی نفهمیده بود
هانا:م میخواستم ببینم تانا هست یا نه
مینگیوول کنین اینو حالا به چی رسیدی چی گف
کوک:عشقم برگرد خونه تو
سری تکون دادم و اونم ادامه داد
_چیزی نمیگه مطمئنم این تانا نیست
هانا: چطور اینقد مطمئنی که تانا نیست
کوک: هرچی نباشه چندساله که دشمنمه و سخت دنبالشم قطعا ی شناختایی ازش دارم دیگه
مینگیو: هی پسر دیوونه شدی خوده خودشه
کوک: من بهتر میشناسمش یا تووو
مینگیو: جوری میگی انگار باهاش رابطه داشتیی
هانا: مینگی میزنم تو دهنتااا
مینگیو: راس میگم خوو
کوک: تو برگرد خونه منم ی نیم ساعت دیگه میام
دیگه چاره ای نداشتم و مجبور به برگشتن شدم
ولی باید تویه فرصته مناسب این ادمو از نزدیک ملاقات کنم تا بفهمم کیه و دلیل اینکه خودشو جای من زده چی بوده
کوک میخواست که برم خونه اون ولی نمیتونستم برم چون اگه میرفتم دیگه نمیزاشتم برگردم خونم و فردام کلی کار داشتم
خدافظی ازونا کردم و به سمت خونه راه افتادم
*
هانا: چیشد چی پیدا کردی ازش
_بله اسمش کیم هیجونگه30سالشه و پدرش یکی از بهترین مافیاهای ایتالیاعه که شریک پدرتون هستن
هانا: چرا ایتالیا؟
_ خیلی وقته ساکن ایتالیا هستن بخاطر همین و به احتمال زیاد شمارم میشناسه چون خیلی با پدرتون ملاقات داشتن و قطعا شمارو میشناسن
سرمو بین دستام گرفتم و فحشی نثار این همه بدبختیام کردم اخه این دیگه از کجا پیداش شد هدفش چی بود ازین کارا
هانا:ببین همین امشب ی ملاقات با اون عوضی برام جور میکنی هیچکس خبر دار نشه که اگه من گیر بیوفتم هیچکدومتون نمیتونین زنده بمونین
امشب باید هرطور شده تا تازه افتاده بازداشتگاه برم ملاقاتش و بفهمم هدفش چیه ازین کاراش کوکم که قطعا اونجا نبودش و تا الان برگشته بود خونه
و باید ی راه برای رفتن پیش اون یارو پیدا کنن
چند دقیقه ای گذشته بود که دستیارم اومد و گفتش که همه چیو اوکی کرده و فقط باید بریم
زود پاشدم و هودیه مشکیی پوشیدم
کلاهی رو سرم گذاشتم و کلاهه هودیمم روی اون
ماسکی روی صورتم زدم و بعد برداشتن اسلحهم به سمته محل مورد نظر راه افتادم
*
کوک:کی اومدی مگه نگفتم خونه بمون تا بیام با وجوده تانا اینجا خیلی خطرناکه
اینو که گفت خیالم راحت شد ازینکه هنوز راجب هویت مخفیم چیزی نفهمیده بود
هانا:م میخواستم ببینم تانا هست یا نه
مینگیوول کنین اینو حالا به چی رسیدی چی گف
کوک:عشقم برگرد خونه تو
سری تکون دادم و اونم ادامه داد
_چیزی نمیگه مطمئنم این تانا نیست
هانا: چطور اینقد مطمئنی که تانا نیست
کوک: هرچی نباشه چندساله که دشمنمه و سخت دنبالشم قطعا ی شناختایی ازش دارم دیگه
مینگیو: هی پسر دیوونه شدی خوده خودشه
کوک: من بهتر میشناسمش یا تووو
مینگیو: جوری میگی انگار باهاش رابطه داشتیی
هانا: مینگی میزنم تو دهنتااا
مینگیو: راس میگم خوو
کوک: تو برگرد خونه منم ی نیم ساعت دیگه میام
دیگه چاره ای نداشتم و مجبور به برگشتن شدم
ولی باید تویه فرصته مناسب این ادمو از نزدیک ملاقات کنم تا بفهمم کیه و دلیل اینکه خودشو جای من زده چی بوده
کوک میخواست که برم خونه اون ولی نمیتونستم برم چون اگه میرفتم دیگه نمیزاشتم برگردم خونم و فردام کلی کار داشتم
خدافظی ازونا کردم و به سمت خونه راه افتادم
*
هانا: چیشد چی پیدا کردی ازش
_بله اسمش کیم هیجونگه30سالشه و پدرش یکی از بهترین مافیاهای ایتالیاعه که شریک پدرتون هستن
هانا: چرا ایتالیا؟
_ خیلی وقته ساکن ایتالیا هستن بخاطر همین و به احتمال زیاد شمارم میشناسه چون خیلی با پدرتون ملاقات داشتن و قطعا شمارو میشناسن
سرمو بین دستام گرفتم و فحشی نثار این همه بدبختیام کردم اخه این دیگه از کجا پیداش شد هدفش چی بود ازین کارا
هانا:ببین همین امشب ی ملاقات با اون عوضی برام جور میکنی هیچکس خبر دار نشه که اگه من گیر بیوفتم هیچکدومتون نمیتونین زنده بمونین
امشب باید هرطور شده تا تازه افتاده بازداشتگاه برم ملاقاتش و بفهمم هدفش چیه ازین کاراش کوکم که قطعا اونجا نبودش و تا الان برگشته بود خونه
و باید ی راه برای رفتن پیش اون یارو پیدا کنن
چند دقیقه ای گذشته بود که دستیارم اومد و گفتش که همه چیو اوکی کرده و فقط باید بریم
زود پاشدم و هودیه مشکیی پوشیدم
کلاهی رو سرم گذاشتم و کلاهه هودیمم روی اون
ماسکی روی صورتم زدم و بعد برداشتن اسلحهم به سمته محل مورد نظر راه افتادم
*
۵.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.