سناریو برای توشیکو گل گلاب
سناریو برای توشیکو گل گلاب
نام سناریو:{یک شب در کنار او🌹}
اگه توشیکو بخواد این سناریو براش ادامه میدم
_____________________
اون شب یکی از بهترین شبا عمرم بود من داخل اون مهمونی خیلی تنها بودم و بقیه هاشیراها باهم حرف میزدند اون موقع احساس اضافی بودن کردم ولی یه نوری اون تاریکی دل من رو از بین برد اون نور خودش بود رنگوکو سان همون هاشیرا شعله قبلا چندبار باهم حرف زده بودیم ولی برام سواله الان هم قراره در حد احوال پرسی صحبت کنیم؟نمیدونم اون آمد و کنارم ایستاد من حسابی مضطرب بودم منتظر بودم سر بحث رو باز کنه ولی چیزی نمیگفت انگار که منتظر بود من چیزی بگم این سکوت زیاد ادامه پیدا نکرد چون من اضطراب کنار گذاشتم و سر بحثو وا کردم و گفتم:رنگوکو سان چه حسی دارید که یه هاشیرا بلند عظمتی هستید؟
احساس کردم سوالم مسخرست ولی اون با لبخند دوست داشتنی و درخشانی جواب داد:حس خیلی خوبی داره،توهم یه روز میتونی مثل من قوی و سر سخت بشی
وقتی حرفش تموم شد قلبم تند تند میزد انگار این حرف رو روحیه من خیلی تاثیر داشت ما همچنان گفتگو میکردیم و وقتی اون حرف میزد من واقعا لذت میبردم بعد از چند دقیقه شینوبو سان به سمتم آمد و گفت:توشیکو،دنبالم بیا با میتسوری داریم میریم طبقه بالا مهمانی
وقتی این حرفو زد سریع با رنگوکو خداحافظی کردم و رفتم پیش شینوبو به موقع امده بود دنبالم چون موقع حرف با رنگوکو سان قلبم داشت از دهنم بیرون میومد بعد از اینکه همراه شینوبو و میتسوری به طبقه بالا رفتیم من برگشتم به طبقه اصلی وقتی برگشتم متوجه شدم اون رفته کمی ناراحت شدم بعدش به جایی که قبلا رنگوکو کنارم ایستاده بود ایستادم بعد از چند دقیقه متوجه شدم مهمونی به پایان رسید و اون شب شد بهترین شب دنیا برای من
نام سناریو:{یک شب در کنار او🌹}
اگه توشیکو بخواد این سناریو براش ادامه میدم
_____________________
اون شب یکی از بهترین شبا عمرم بود من داخل اون مهمونی خیلی تنها بودم و بقیه هاشیراها باهم حرف میزدند اون موقع احساس اضافی بودن کردم ولی یه نوری اون تاریکی دل من رو از بین برد اون نور خودش بود رنگوکو سان همون هاشیرا شعله قبلا چندبار باهم حرف زده بودیم ولی برام سواله الان هم قراره در حد احوال پرسی صحبت کنیم؟نمیدونم اون آمد و کنارم ایستاد من حسابی مضطرب بودم منتظر بودم سر بحث رو باز کنه ولی چیزی نمیگفت انگار که منتظر بود من چیزی بگم این سکوت زیاد ادامه پیدا نکرد چون من اضطراب کنار گذاشتم و سر بحثو وا کردم و گفتم:رنگوکو سان چه حسی دارید که یه هاشیرا بلند عظمتی هستید؟
احساس کردم سوالم مسخرست ولی اون با لبخند دوست داشتنی و درخشانی جواب داد:حس خیلی خوبی داره،توهم یه روز میتونی مثل من قوی و سر سخت بشی
وقتی حرفش تموم شد قلبم تند تند میزد انگار این حرف رو روحیه من خیلی تاثیر داشت ما همچنان گفتگو میکردیم و وقتی اون حرف میزد من واقعا لذت میبردم بعد از چند دقیقه شینوبو سان به سمتم آمد و گفت:توشیکو،دنبالم بیا با میتسوری داریم میریم طبقه بالا مهمانی
وقتی این حرفو زد سریع با رنگوکو خداحافظی کردم و رفتم پیش شینوبو به موقع امده بود دنبالم چون موقع حرف با رنگوکو سان قلبم داشت از دهنم بیرون میومد بعد از اینکه همراه شینوبو و میتسوری به طبقه بالا رفتیم من برگشتم به طبقه اصلی وقتی برگشتم متوجه شدم اون رفته کمی ناراحت شدم بعدش به جایی که قبلا رنگوکو کنارم ایستاده بود ایستادم بعد از چند دقیقه متوجه شدم مهمونی به پایان رسید و اون شب شد بهترین شب دنیا برای من
۱.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.