𝒑𝒂𝒓𝒕16
𝒑𝒂𝒓𝒕16
کارلوس به طرفم قدم برداشت ...
پتویی که دورم بود و محکم کردم و عقب رفتم
کارلوس: ا/ت
+حالم ... ازت بهم میخوره (هق میزدم)
لوکاس: بار اولت بود ؟
هق هقام شدت گرفت ...
لوکاس سر برادرش دادی کشید
لوکاس: بس کنننن
کارلوس خندید و از اتاق بیرون رفت ....
+گمشو ...
لوکاس : اروم باش
+گمشو عوضی گمشوووووووو
لوکاس: باشه .. برات لباس گذاشتم ... خودم میبرمت خونه
+(تقریبا جیغ کشیدم) لوکاس گمشوووووووو بیرووون
سکوت کرد و رفت ....
ساعت ها هق زدم ....
حالم از خودم و اون اتاق به هم میخورد ....
یه نگاه به پیراهنم و انواع پیرهن های مردونه رو کف زمین انداختم ....
دستامو بین موهام بردمو چنگ گرفتم .....
فقط میخواستم از این خونه لعنتی برم بیرون ....
لباسو پوشیدمو از اتاق خارج شدم...
بی اهمیت به کسایی که تو خونه بودم به پاهام سرعت دادمو سمت در رفتم ...
بدون هیچ حرفی خونه رو ترک کردم ....
چجوری برم خونه ...
به مامانم چی بگم ؟
بگم شب کجا بودم ؟
تنها کاری از دستم بر میومد هق زدن بود ...
هق زدن واسه درد زیر دلم که امونمو بریده بود ...
گریه کردن واسه بخت سیاه و تلخم و اینده ای که دیگه وجود نداره .....
ماشین جلوی پام ترمز کرد ....
با دیدن رنگ ماشین فوری اشکامو پاک کردم ...
جیمین پیاده شد و سریع خودشو بهم رسوند ...
جیمین: ا/تتت
با دیدنش هق هقام بیشتر شد ... اجازه داد تو بغلش گریه کنم ....
جیمین: اروم باش .... هیشش .. گریه نکن بیا بریم تو ماشین ...
سوار شدم ....
ا تته پته کم و بیش تعریف کردم ....
جیمین فقط سکوت کرد .....
دریغ از یه کلمه کوچیک .........
+من نفرت انگیزم
جیمین: نیستی
+حالم از وجودم بهم میخوره جیمین
جیمین: هییییییی .... اخه .... ببین .... نگو اینجوری .... به مامانت بگو خونه ما بودی داشتی با لونا حرف میزدی گوشیت شارژ نداشت .................
اینکه جیمین نگاهش نسبت بهم عوض نشد حالمو خوب میکرد....
اما این خنثی بودنش او تو وجودمو میخورد ...
حتی ازشون عصبانیم نشد .....
هیچی نگفت ....
همه اینا یه علت داشت .....
علتی که من تا سالیان سال از دونستنش محرومم ....
.
.
.
((ا/ت... زمان حال))
در دفتر کارشو زدم ....
ته: بیا تو
+قهوه تون ...
ته: اوهوم
سرگرم کار شد ......
سرشو بلند نکرد حتی نگام کنه ......
با لب و لوچه اویزون یکم جلو رفتم.......
دو دل بودم ....
چیکار کنم ........
+تهیونگ
ته: ببخشید؟ !
+(سرمو کج کردم که به این علامت بود حرفشو متوجه نشدم)
ته: تهیونگ ؟ اینجا شرکته چند دفعه بهت بگم ... چرا تمومش نمیکنی ؟
فقط سکوت کردم ....
+خوبه ... یاد گرفتی با منم مثل اشغالای دور و ورت رفتار کنی
ته: مگه یکی از همونا نیستی ؟!
این حرفش درد داشت .....
حرفمو قورت دادم ....
چند لحظه سکوت کردم.....
انگار که تازه فهمید چی گفته .....
ته: بسه دیگه برو بیرون
کاری که گفت رو انجام دادم
کارلوس به طرفم قدم برداشت ...
پتویی که دورم بود و محکم کردم و عقب رفتم
کارلوس: ا/ت
+حالم ... ازت بهم میخوره (هق میزدم)
لوکاس: بار اولت بود ؟
هق هقام شدت گرفت ...
لوکاس سر برادرش دادی کشید
لوکاس: بس کنننن
کارلوس خندید و از اتاق بیرون رفت ....
+گمشو ...
لوکاس : اروم باش
+گمشو عوضی گمشوووووووو
لوکاس: باشه .. برات لباس گذاشتم ... خودم میبرمت خونه
+(تقریبا جیغ کشیدم) لوکاس گمشوووووووو بیرووون
سکوت کرد و رفت ....
ساعت ها هق زدم ....
حالم از خودم و اون اتاق به هم میخورد ....
یه نگاه به پیراهنم و انواع پیرهن های مردونه رو کف زمین انداختم ....
دستامو بین موهام بردمو چنگ گرفتم .....
فقط میخواستم از این خونه لعنتی برم بیرون ....
لباسو پوشیدمو از اتاق خارج شدم...
بی اهمیت به کسایی که تو خونه بودم به پاهام سرعت دادمو سمت در رفتم ...
بدون هیچ حرفی خونه رو ترک کردم ....
چجوری برم خونه ...
به مامانم چی بگم ؟
بگم شب کجا بودم ؟
تنها کاری از دستم بر میومد هق زدن بود ...
هق زدن واسه درد زیر دلم که امونمو بریده بود ...
گریه کردن واسه بخت سیاه و تلخم و اینده ای که دیگه وجود نداره .....
ماشین جلوی پام ترمز کرد ....
با دیدن رنگ ماشین فوری اشکامو پاک کردم ...
جیمین پیاده شد و سریع خودشو بهم رسوند ...
جیمین: ا/تتت
با دیدنش هق هقام بیشتر شد ... اجازه داد تو بغلش گریه کنم ....
جیمین: اروم باش .... هیشش .. گریه نکن بیا بریم تو ماشین ...
سوار شدم ....
ا تته پته کم و بیش تعریف کردم ....
جیمین فقط سکوت کرد .....
دریغ از یه کلمه کوچیک .........
+من نفرت انگیزم
جیمین: نیستی
+حالم از وجودم بهم میخوره جیمین
جیمین: هییییییی .... اخه .... ببین .... نگو اینجوری .... به مامانت بگو خونه ما بودی داشتی با لونا حرف میزدی گوشیت شارژ نداشت .................
اینکه جیمین نگاهش نسبت بهم عوض نشد حالمو خوب میکرد....
اما این خنثی بودنش او تو وجودمو میخورد ...
حتی ازشون عصبانیم نشد .....
هیچی نگفت ....
همه اینا یه علت داشت .....
علتی که من تا سالیان سال از دونستنش محرومم ....
.
.
.
((ا/ت... زمان حال))
در دفتر کارشو زدم ....
ته: بیا تو
+قهوه تون ...
ته: اوهوم
سرگرم کار شد ......
سرشو بلند نکرد حتی نگام کنه ......
با لب و لوچه اویزون یکم جلو رفتم.......
دو دل بودم ....
چیکار کنم ........
+تهیونگ
ته: ببخشید؟ !
+(سرمو کج کردم که به این علامت بود حرفشو متوجه نشدم)
ته: تهیونگ ؟ اینجا شرکته چند دفعه بهت بگم ... چرا تمومش نمیکنی ؟
فقط سکوت کردم ....
+خوبه ... یاد گرفتی با منم مثل اشغالای دور و ورت رفتار کنی
ته: مگه یکی از همونا نیستی ؟!
این حرفش درد داشت .....
حرفمو قورت دادم ....
چند لحظه سکوت کردم.....
انگار که تازه فهمید چی گفته .....
ته: بسه دیگه برو بیرون
کاری که گفت رو انجام دادم
۵.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.