darknessپارت⁵
darknessپارت⁵
...
با اومدن آجوما به خودم اومدم تو دستش سینی غذا بود گذاشتش کنار میز تخت
آجوما:ملکه غذاتون آوردم لطفا میل کنید
+ممنون میلی ندارم
آجوما:ولی شما همینجوریش هم ضعیف هستین اگه غذا نخورید...
+گفتم که میلی ندارم
سکوت کرد بهش نگاه کردم
+آجوما میتونی بهم کمکی کنی؟
آجوما:چه کمکی ملکه..
+من باید از قصر برم بیرون
آجوما:چ..چی؟ولی پادشاه جئون بفهمن هممون میکشن
+نگران نباش زود برمیگردم
کمکی فکر کرد
آجوما:چشم ملکه کمکتون میکنم
لبخندی بهش زدم
+ممنون آجوما
شنلی بهم داد پوشیدمش از در مخفی کمکم کرد برم بیرون آسمون بشدت طوفانی و هوا هم بشدت سرد بود نگاهم به مردم افتاد رو زمین افتاده بودن و از سرما به خودشون میلرزیدن دلم براشون سوخت..خیلی جو بدی بود سرمو برگردوندم به راهم ادامه دادم به کاغذ تو دستم نگاهی انداختم که جولی بهم داده بود
فلش بک"
جولی تو بغلم گرفته بودم گریه میکردم
+ج..جولی
دستش گذاشت رو دستم و کاغذی بهم داد
آروم زمزمه کرد
جولی:آدرس..کسی..نوشتم ک..که..میتونه..کمکت..کنه..برو..پیشش..ات..مراقب..خودت..باش
و چشماشو بست
...
زمان حال"
آدرس دقیق خوندم به یه خونه قدیمی برخوردم درشو زدم
پیرزنی در برام باز کرد لبخندی بهم زد
رینا:شما باید ملکه ات باشید خیلی خوش اومدید بفرمایید داخل
وارد شدم درو بست
رینا:لطفا بشینید
نشستم رو یه صندلی برام کلوچه با دمنوش گرم آوردم
+خیلی ازتون ممنونم
رینا:کاری نکردم نوش جان..
+شما..
رینا:من یکی از دوست های جولیم..
بغض کردم
+متاسفم همش تقصیر منه
رینا:ملکه لطفا نگین جولی از قبل میدونست کشته میشه و بهم گفت بهتون کمک کنم
+لطفا کمکم کنید جئون یه هیولا..
رینا:بهت کمک میکنم دخترم..ببخشید ملکه..
+مشکلی نیست منو دخترتون صدا کنید:)
...
پارت⁵
حمایت؟
چطور بود؟
...
با اومدن آجوما به خودم اومدم تو دستش سینی غذا بود گذاشتش کنار میز تخت
آجوما:ملکه غذاتون آوردم لطفا میل کنید
+ممنون میلی ندارم
آجوما:ولی شما همینجوریش هم ضعیف هستین اگه غذا نخورید...
+گفتم که میلی ندارم
سکوت کرد بهش نگاه کردم
+آجوما میتونی بهم کمکی کنی؟
آجوما:چه کمکی ملکه..
+من باید از قصر برم بیرون
آجوما:چ..چی؟ولی پادشاه جئون بفهمن هممون میکشن
+نگران نباش زود برمیگردم
کمکی فکر کرد
آجوما:چشم ملکه کمکتون میکنم
لبخندی بهش زدم
+ممنون آجوما
شنلی بهم داد پوشیدمش از در مخفی کمکم کرد برم بیرون آسمون بشدت طوفانی و هوا هم بشدت سرد بود نگاهم به مردم افتاد رو زمین افتاده بودن و از سرما به خودشون میلرزیدن دلم براشون سوخت..خیلی جو بدی بود سرمو برگردوندم به راهم ادامه دادم به کاغذ تو دستم نگاهی انداختم که جولی بهم داده بود
فلش بک"
جولی تو بغلم گرفته بودم گریه میکردم
+ج..جولی
دستش گذاشت رو دستم و کاغذی بهم داد
آروم زمزمه کرد
جولی:آدرس..کسی..نوشتم ک..که..میتونه..کمکت..کنه..برو..پیشش..ات..مراقب..خودت..باش
و چشماشو بست
...
زمان حال"
آدرس دقیق خوندم به یه خونه قدیمی برخوردم درشو زدم
پیرزنی در برام باز کرد لبخندی بهم زد
رینا:شما باید ملکه ات باشید خیلی خوش اومدید بفرمایید داخل
وارد شدم درو بست
رینا:لطفا بشینید
نشستم رو یه صندلی برام کلوچه با دمنوش گرم آوردم
+خیلی ازتون ممنونم
رینا:کاری نکردم نوش جان..
+شما..
رینا:من یکی از دوست های جولیم..
بغض کردم
+متاسفم همش تقصیر منه
رینا:ملکه لطفا نگین جولی از قبل میدونست کشته میشه و بهم گفت بهتون کمک کنم
+لطفا کمکم کنید جئون یه هیولا..
رینا:بهت کمک میکنم دخترم..ببخشید ملکه..
+مشکلی نیست منو دخترتون صدا کنید:)
...
پارت⁵
حمایت؟
چطور بود؟
۴.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.