عشق زخمی
part ⁷
یونگی اومد چیزی بگه که زنگ خونه به صدا در اومد ولی کی بود این موقع شب؟
وقتی از توی چشمی دید بهم گفت که جونگکیونگ دختر خالش و یومی اومدن.
سریع دوییدم توی اتاقو لباسمو عوض کردم و اومدم پشت در و باهم درو باز کردیم.
انگار نتظار نداشتن منم توی خونه باشم ولی چرا؟
من نباید توی خونه خودم باشم؟
یونگی اونارو به داخل دعوت کرد منم رفتم ۴ تا قهوه درست کردمو اوردم.
چه بهتر که دخترشو نیاورده !
حوصله جیغ جیغ و گریه یه بچه مسخره رو نداشتم.
روی مبل نشسته بودیم که یومی با لحن کنایه گفت:زنداداشمون یه قهوه بلد نیست درست کنه!
منم گفتم:بعضیا هم بلد نیستن قهوه بخورن بعد اونو با قند میخورن!
و به قند توی دستش نگاه کرد!
چیزی نگفت که جونگکیونگ شروع کرد به صحبت کردن:من هیچکسو ندارم!
از این حرفش تعجب کردم . دوباره چه نقشه ای داره!
رفت و واقعا چسبیده به یونگی کنارش نشست و دستشو روی بازوش گذاشت:کاش تو به جای این جنده برای من بودی!
سمتش رفتم و هولش دادم پایین مبل که یومی سریع اومد سمتش و بلندش کرد:مردم چه بی ادب شدن.
ات:بعضیا چقدر هرزه شدن! و با چشم به دخترخالش اشاره کردم.
خلاصه بعد از نیم ساعت رفتنو منم رفتم لباسامو عوص کردمو روی مبل خوابیدم.
ادامه دارد.....
یونگی اومد چیزی بگه که زنگ خونه به صدا در اومد ولی کی بود این موقع شب؟
وقتی از توی چشمی دید بهم گفت که جونگکیونگ دختر خالش و یومی اومدن.
سریع دوییدم توی اتاقو لباسمو عوض کردم و اومدم پشت در و باهم درو باز کردیم.
انگار نتظار نداشتن منم توی خونه باشم ولی چرا؟
من نباید توی خونه خودم باشم؟
یونگی اونارو به داخل دعوت کرد منم رفتم ۴ تا قهوه درست کردمو اوردم.
چه بهتر که دخترشو نیاورده !
حوصله جیغ جیغ و گریه یه بچه مسخره رو نداشتم.
روی مبل نشسته بودیم که یومی با لحن کنایه گفت:زنداداشمون یه قهوه بلد نیست درست کنه!
منم گفتم:بعضیا هم بلد نیستن قهوه بخورن بعد اونو با قند میخورن!
و به قند توی دستش نگاه کرد!
چیزی نگفت که جونگکیونگ شروع کرد به صحبت کردن:من هیچکسو ندارم!
از این حرفش تعجب کردم . دوباره چه نقشه ای داره!
رفت و واقعا چسبیده به یونگی کنارش نشست و دستشو روی بازوش گذاشت:کاش تو به جای این جنده برای من بودی!
سمتش رفتم و هولش دادم پایین مبل که یومی سریع اومد سمتش و بلندش کرد:مردم چه بی ادب شدن.
ات:بعضیا چقدر هرزه شدن! و با چشم به دخترخالش اشاره کردم.
خلاصه بعد از نیم ساعت رفتنو منم رفتم لباسامو عوص کردمو روی مبل خوابیدم.
ادامه دارد.....
۱۵.۴k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.