وانشات یاندره ٠ کازوتورا
به درخواست یکیتون قراره یاندره زیاد داشته باااشیمممم
________________________________________________________
ا/ت چند ماهی بود که با کازوتورا اشناشده بود...
و توی اون چند ماه اون دوتا خیلی صمیمی شده بودن در حدی که ا/ت قرار بود شب به خونه کازوتورا بره!
چند ساعت بعد...
وارد خونه کازوتورا شد و محو دکور خونه گنگش شد ولی طولی نکشید که کازو صداش کرد
کازو: ا/ت؟ حواست کجاس؟
ا/ت: هووم؟ گومن، چه دکور گنگی داری!
کازو: اتاقم ازینجا گنگتره هااا نمیخای بیای؟
ا/ت: چرا بگم نه؟
کازو ا/ت رو به سمت اتاقش حدایت کرد ولی تا ا/ت واردرشد
اونو به دیوار چسبوند
کازو تچی کرد
کازو: ا/ت فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی!
ا/ت از ترس گریش گرفته بود و التماس میکرد
کازو : تا اینجا اومدی... نمیزارم در بری! اگه بخوای تا اخرش گریه کنی مجبورم بت اسیب بزنم
ا/ت باید فرار میکرد، ولی نمیدونس چطور
پس تنها چیزی که به ذهنش میومد این بود
ا/ت لگدی به پای کازو زد که باعث شد کازو بیوفته
و ا/ت فرار...
با ترس توی خیابونای تاریک توکیو میدویید
الان تنها چیزی که براش مهم بود رسیدن به خونش بود
نفس نفس میزد که صدای کازو نفساشو قطع کرد
کازو: میدونی متونم با برادر کوچیکت چیکار کنم؟
ا/ت: کازوو این قضیه بین ماس! واش کن!
کازو : تو کار بدی کردی ا/ت... باید تنبه بشی
وبا سرعت از کنار ا/ت رد شد
ا/ت هنوز تو شک بود
ولی بعد سرعتشو زیاد کرد وبه سمت خونهش دویید
بخاطر بارندگی چند ساعت پیش زمین هنوز خیس بود واین باعث شد ا/ت لیز بخوره و از درد تو خودش جمع شه
تو این مدت صدای جیغ برادش رو شنید دوباره بلند شد.
دوباره دویید و دویید ولی وقتی رسید دیگه دیر شده بود...
______________________________________________________
هییی اینم از وانشات کازو
امید وارم خوشتون اومده باشه🧸
________________________________________________________
ا/ت چند ماهی بود که با کازوتورا اشناشده بود...
و توی اون چند ماه اون دوتا خیلی صمیمی شده بودن در حدی که ا/ت قرار بود شب به خونه کازوتورا بره!
چند ساعت بعد...
وارد خونه کازوتورا شد و محو دکور خونه گنگش شد ولی طولی نکشید که کازو صداش کرد
کازو: ا/ت؟ حواست کجاس؟
ا/ت: هووم؟ گومن، چه دکور گنگی داری!
کازو: اتاقم ازینجا گنگتره هااا نمیخای بیای؟
ا/ت: چرا بگم نه؟
کازو ا/ت رو به سمت اتاقش حدایت کرد ولی تا ا/ت واردرشد
اونو به دیوار چسبوند
کازو تچی کرد
کازو: ا/ت فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی!
ا/ت از ترس گریش گرفته بود و التماس میکرد
کازو : تا اینجا اومدی... نمیزارم در بری! اگه بخوای تا اخرش گریه کنی مجبورم بت اسیب بزنم
ا/ت باید فرار میکرد، ولی نمیدونس چطور
پس تنها چیزی که به ذهنش میومد این بود
ا/ت لگدی به پای کازو زد که باعث شد کازو بیوفته
و ا/ت فرار...
با ترس توی خیابونای تاریک توکیو میدویید
الان تنها چیزی که براش مهم بود رسیدن به خونش بود
نفس نفس میزد که صدای کازو نفساشو قطع کرد
کازو: میدونی متونم با برادر کوچیکت چیکار کنم؟
ا/ت: کازوو این قضیه بین ماس! واش کن!
کازو : تو کار بدی کردی ا/ت... باید تنبه بشی
وبا سرعت از کنار ا/ت رد شد
ا/ت هنوز تو شک بود
ولی بعد سرعتشو زیاد کرد وبه سمت خونهش دویید
بخاطر بارندگی چند ساعت پیش زمین هنوز خیس بود واین باعث شد ا/ت لیز بخوره و از درد تو خودش جمع شه
تو این مدت صدای جیغ برادش رو شنید دوباره بلند شد.
دوباره دویید و دویید ولی وقتی رسید دیگه دیر شده بود...
______________________________________________________
هییی اینم از وانشات کازو
امید وارم خوشتون اومده باشه🧸
۳۱.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.