بخدا این بار سومه مینویسم دیگه خسته شدم
😩😩😩😩😩
پارت ۲۳
از اون روز سه روز گذشته و سورا از بیمارستان مرخص شده
از زبان دازای
با اینکه هروز همو میبینیم اما اصلا باهم حرف نمینیم
هی دلم واسه تعم لباش تنگ شده «من از اول گفتم تو رومان آز این جور چیزا هست»
داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خورد
پارت ۲۳
از اون روز سه روز گذشته و سورا از بیمارستان مرخص شده
از زبان دازای
با اینکه هروز همو میبینیم اما اصلا باهم حرف نمینیم
هی دلم واسه تعم لباش تنگ شده «من از اول گفتم تو رومان آز این جور چیزا هست»
داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خورد
۹۲۸
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.