@rose scenario
به اجبار مادرت راهى عمارتی شده بودی
که اسمش هم ترس و وحشت رو به وجودت الفا میکرد . عمارتی که متعلق به فردی با لقب پدر خوانده بود.
مجبور بودی برای بخشیده شدن پدرت و نجات کسب و کارش به اونجا بری
نگاهی به کوشیت انداختی و جواب نکست دوست پسرت رو که ازت خواسته بود مراقب خودت باشی و یادآوری کرده بود دوستت داره رو دادی و راهی عمارت شدی
وقتی به مقصد رسیدی نگاهت روی نمای سفید رنگ عمارت که بی شباهت به قصر نبود میخ شد توقع اینهمه زیبایی رو نداشتی اما به سختی نگاهت رو گرفتی
و همراه مردی که دنبالت اومده بود وارد سالن اصلی شدی ازت خواست مدتی رو روی صندلی منتظر بمونی و توهم قبول کردی
بعد از گذشت لحظه های طاقت فرسا و پر استرس صدای پایی که سکوت سنكين عمارت رو میشکست توجهت رو جلب کرد
سرت رو به عقب برگردوندی و با دیدن دوست پسرت مثل برق گرفته ها از جات پریدی و به سمتش رفتی تو اینجا چیکار میکنی؟! خدای من دنبال من اومدی؟ برامون حسابی دردسر میشه
قبل از اینکه جوابی بده صدای پای دیگه ای از پشت سرت باعث شد نفست حبس بشه با دیدن همون مردی که همراهیت کرده بود خواستی توضیحی سرهم کنی اما با چیزی که گفت حرفت توی کلوت گیر کرد خسته نباشید رئیس
رد نگاهش رو که روی دوست پسرت بود دنبال کردی و اون همون لحظه دستش رو روی شونه هات انداخت و همونطور که به سمت پله ها میبردت سری برای اون مرد تکون داد
بدون اینکه مقاومت کنی دنبالش کشیده میشدی روی پله ها سرشو به گوشت نزدیک کرد و اروم گفت
چه حسی داری از اینکه برای دو سال با رئيس مافيا قرار گذاشتی ملکه ؟
که اسمش هم ترس و وحشت رو به وجودت الفا میکرد . عمارتی که متعلق به فردی با لقب پدر خوانده بود.
مجبور بودی برای بخشیده شدن پدرت و نجات کسب و کارش به اونجا بری
نگاهی به کوشیت انداختی و جواب نکست دوست پسرت رو که ازت خواسته بود مراقب خودت باشی و یادآوری کرده بود دوستت داره رو دادی و راهی عمارت شدی
وقتی به مقصد رسیدی نگاهت روی نمای سفید رنگ عمارت که بی شباهت به قصر نبود میخ شد توقع اینهمه زیبایی رو نداشتی اما به سختی نگاهت رو گرفتی
و همراه مردی که دنبالت اومده بود وارد سالن اصلی شدی ازت خواست مدتی رو روی صندلی منتظر بمونی و توهم قبول کردی
بعد از گذشت لحظه های طاقت فرسا و پر استرس صدای پایی که سکوت سنكين عمارت رو میشکست توجهت رو جلب کرد
سرت رو به عقب برگردوندی و با دیدن دوست پسرت مثل برق گرفته ها از جات پریدی و به سمتش رفتی تو اینجا چیکار میکنی؟! خدای من دنبال من اومدی؟ برامون حسابی دردسر میشه
قبل از اینکه جوابی بده صدای پای دیگه ای از پشت سرت باعث شد نفست حبس بشه با دیدن همون مردی که همراهیت کرده بود خواستی توضیحی سرهم کنی اما با چیزی که گفت حرفت توی کلوت گیر کرد خسته نباشید رئیس
رد نگاهش رو که روی دوست پسرت بود دنبال کردی و اون همون لحظه دستش رو روی شونه هات انداخت و همونطور که به سمت پله ها میبردت سری برای اون مرد تکون داد
بدون اینکه مقاومت کنی دنبالش کشیده میشدی روی پله ها سرشو به گوشت نزدیک کرد و اروم گفت
چه حسی داری از اینکه برای دو سال با رئيس مافيا قرار گذاشتی ملکه ؟
۶۰۷
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.