P30
حاضر شدم و از اتاق رفتم بیرون رفتم توی پذیرایی و یه نگاه به سالن کردم و گفتم : چرا تو باید خالی باشی اونم الان
از عمارت رفتم بیرون که با بوق ماشینی از جام پریدم جونگ کوک بود رفته بود تو ماشین نشسته بود و دستش رو گرفته بود به فرمون رفتم سمت ماشین و با خودم گفتم ا/ت اگه عقب بشینی امن تره ، خواستم عقب بشینم که جونگ کوک بلند گفت : جلو
چشمام رو بستم و روی هم فشار دادم و جلو نشستم ، جونگ کوک کمر بندش رو بست و رو به من گفت : کمر بندت رو ببند .
با دستم کمر بند رو گرفتم و خواستم ببندمش اما نشد خیلی سفت بود نمیتونستم بکشمش جونگ کوک بغلم با حالت نامیدی دستی روی صورتش کشید بعدم اومد از روی من خم شد و کمربندم رو گرفت و بست . بعدشم ماشین رو روشن کرد و راه افتاد .
توی راه فقط از خدا میخواستم به جوونیم رهم کنه خیلی تند میرفت نفسم رو حبس کرده بودم و آروم آروم بیرون میدادم یادمه یه بار رانندگیه جیمین رو دیدم (وقتی که بردش بیمارستان) مطمئنم اون جوری نبود اون آروم و خوب رانندگی میکرد اما چرا این انقدر تند میره با لحن مظلومی رو به جونگ کوک گفتم : میشه یکم آروم تر بری ؟
جونگ کوک : مگه دارم تند میرم ؟
مگه دارم تند میرم ؟ تا اخرین درجه پاتو گذاشتی رو گاز میگی مگه دارم تند میرم ؟ خدایا نجاتم بده غلط کردم دیگه بمیرمم باهاش جایی نمیام البته اگر الان نمیرم دستم رو به صندلی گرفتم و سرم رو بهش تکیه دادم انقدر تند می رفته که حالت تهوع گرفتم احساس کردم همه چیز داره دور سرم می چرخه که یکدفعه ماشین وایساد جونگ کوک کمر بندم رو باز کرد و گفت : برو پایین .
از ماشین پیاده شدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم تند تند میزد خدایا از اینکه زنده ام شکرت ، جونگ کوک از ماشین پیاده شد و قفلش کرد اومد بغلم وایساد گفت : چته ؟
با اینکه حالت تهوع داشتم اما خودم رو زدم به اون راه گفتم : چی ؟
جونگ کوک : چرا حالت تهوع داری ؟
چقدر باهوشه .
ا/ت : نه .
جونگ کوک : چرا . خیلی ضایعی
راست میگه خیلی ضایع بودم اینکه فهمید دیگه چرا مخفیش کنم به رو به رو نگاه کردم یه فروشگاه بزرگ جلوم بود خیلی بزرگ و خوشگل بود خواستیم بریم که از سر گیجه وایسادم اما جونگ کوک متوجه وایسادنم نشد و رفت جلو سرم گیج رفت که نشستم زمین ، یکم دیگه جونگ کوک هم وایساد و وقتی متوجه شد پیشش نیستم برگشت و اطراف رو نگاه کرد منو که دید دوید سمتم و با لحن نگرانی گفت : ا/ت خوبی ؟
دستم رو گرفت و آروم از جام بلندم کرد و گفت : چی شد ؟
ا/ت : هیچی
دستم رو مثل بچه ها گرفت تا گم نشم این حالت تهوع معمولی نبود فکر نمیکنم فقط به خاطر سرعت ماشین بوده باشه رفتیم و وارد فروشگاه شدیم
از عمارت رفتم بیرون که با بوق ماشینی از جام پریدم جونگ کوک بود رفته بود تو ماشین نشسته بود و دستش رو گرفته بود به فرمون رفتم سمت ماشین و با خودم گفتم ا/ت اگه عقب بشینی امن تره ، خواستم عقب بشینم که جونگ کوک بلند گفت : جلو
چشمام رو بستم و روی هم فشار دادم و جلو نشستم ، جونگ کوک کمر بندش رو بست و رو به من گفت : کمر بندت رو ببند .
با دستم کمر بند رو گرفتم و خواستم ببندمش اما نشد خیلی سفت بود نمیتونستم بکشمش جونگ کوک بغلم با حالت نامیدی دستی روی صورتش کشید بعدم اومد از روی من خم شد و کمربندم رو گرفت و بست . بعدشم ماشین رو روشن کرد و راه افتاد .
توی راه فقط از خدا میخواستم به جوونیم رهم کنه خیلی تند میرفت نفسم رو حبس کرده بودم و آروم آروم بیرون میدادم یادمه یه بار رانندگیه جیمین رو دیدم (وقتی که بردش بیمارستان) مطمئنم اون جوری نبود اون آروم و خوب رانندگی میکرد اما چرا این انقدر تند میره با لحن مظلومی رو به جونگ کوک گفتم : میشه یکم آروم تر بری ؟
جونگ کوک : مگه دارم تند میرم ؟
مگه دارم تند میرم ؟ تا اخرین درجه پاتو گذاشتی رو گاز میگی مگه دارم تند میرم ؟ خدایا نجاتم بده غلط کردم دیگه بمیرمم باهاش جایی نمیام البته اگر الان نمیرم دستم رو به صندلی گرفتم و سرم رو بهش تکیه دادم انقدر تند می رفته که حالت تهوع گرفتم احساس کردم همه چیز داره دور سرم می چرخه که یکدفعه ماشین وایساد جونگ کوک کمر بندم رو باز کرد و گفت : برو پایین .
از ماشین پیاده شدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم تند تند میزد خدایا از اینکه زنده ام شکرت ، جونگ کوک از ماشین پیاده شد و قفلش کرد اومد بغلم وایساد گفت : چته ؟
با اینکه حالت تهوع داشتم اما خودم رو زدم به اون راه گفتم : چی ؟
جونگ کوک : چرا حالت تهوع داری ؟
چقدر باهوشه .
ا/ت : نه .
جونگ کوک : چرا . خیلی ضایعی
راست میگه خیلی ضایع بودم اینکه فهمید دیگه چرا مخفیش کنم به رو به رو نگاه کردم یه فروشگاه بزرگ جلوم بود خیلی بزرگ و خوشگل بود خواستیم بریم که از سر گیجه وایسادم اما جونگ کوک متوجه وایسادنم نشد و رفت جلو سرم گیج رفت که نشستم زمین ، یکم دیگه جونگ کوک هم وایساد و وقتی متوجه شد پیشش نیستم برگشت و اطراف رو نگاه کرد منو که دید دوید سمتم و با لحن نگرانی گفت : ا/ت خوبی ؟
دستم رو گرفت و آروم از جام بلندم کرد و گفت : چی شد ؟
ا/ت : هیچی
دستم رو مثل بچه ها گرفت تا گم نشم این حالت تهوع معمولی نبود فکر نمیکنم فقط به خاطر سرعت ماشین بوده باشه رفتیم و وارد فروشگاه شدیم
۲۱.۰k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.