I fell in love with the Mafia. (پارت 45)
جیمین: زیر لب گفتم ی تار موی گندیده ایلان ب توی هرزه ترجیح نمیدم
هانا: چیزی گفتی
جیمین: ن گفتم معلومه تورو دوست دارم... میگم ایلان کجاس؟
هانا: با دست نشون داد اونجا
جیمین: چنتا بادیگارد اونجان؟
هانا: اه.. چقدر دربارش حرف میزنی
دستمو بردم سمت صوردت نوازش میکردم خوشش اومد بود سریع ی ضربه ب گردنش زدم بیهوش شد
سریع رفتم سمت در درو باز کردم یه مرده بهم حمله کرد ی مشت محکم زدم ب دلش بعد اسلحه ای ک دور پام بود در اوردم ی تیر تو مغزش خالی کردم سریع رفتم پیش ایلان
جیمین: ایلان... حالت خوبه
ایلان: جیمین هق
دستشو باز کردم چشمشم باز کردم تا منو دید صفت بغلم کرد
ایلان: هق... جیمین... خیلی ترسیدم
جیمین: هیییش... چیزی نیست عزیزم... همش تقصیر منه باید همون اول حسابشون میرسیدم
ایلان: فکر.. هق.. فکردم نمیایی
جیمین: اشتباه فکر کردی... بهت گفتم هرجا باشی پیدات میکنم
تو بغلم بود سرشو نوازش میکردم میبوسیدم یهو انگار چیزی یادش اومد ازم جدا شد
ایلان: بچه.. جیمین بچه
دست ب شکمش کشید، هق جیمین.. شکمم سفت نیست هق هق چند بار از پله ها افتادم هق
بهش نگاه کردم زیرش همه خونی بود سریع بلندش کردم بدو رفتم سمت ماشین گذاشتمش رو صندلی با اخرین سرعت میروندم رسیدیم ب بیمارستان پیاده شدم بغلش کردم بردمش تو
جیمین: پرستار... پرستاررر
پرستار: چیشده اقا بیمارستان گذاشتی رو سرت
جیمین: خانومم از پله ها افتاده
پرستار: بفرمایید از این طرف بردمش توی ی اتاق گذاشتم رو تخت ب ثانیه نکشیده دکتر اومد
دکتر: چه اتفاقی براشون افتاده
جیمین: چند باری از پله ها افتاده... خونریزی کرده
ایلان: جیمین هق هق
جیمین: جانم
ایلان: من... میترسم هق هق
جیمین: هییش... عزیزم من پیشتم
دستمو محکم گرفته بود، چشماش بسته شد
جیمین: حال بچه خوبه؟؟
دکتر: خداروشکر حال هردو خوبه... فقط رحمش ضیف شده اگه مواظب نباشید... ممکنه بچه بیوفته ب هیچ عنوان باهاشون رابطه نداشته باشد... داشت میرفت بهم ی نگاه انداخت، معلومه خیلی نگرانین... پدر خوبی میشید رفت بیرون
ب ایلان نگاه کردم خواب خواب بود صورتش پور شده بود از اشک اشکاشو پاک کردم
جیمین: کی عاشقت شدم... خودم نفهمیدم
ب صورت بی نقصش نگاه میکردم تا بعد ی ساعت چشماشو باز کرد چند بار پلک زد تا مقیتشو بفهمه بهم نگاه کرد
ایلان: جیمین... بچه
جیمین: نگران نباش حالش خوبه... فقطط
ایلان: فقط چی
جیمین: حالت ناراحت گرفتم گفتم فقط نمیتونیم رابطه داشته باشیم
ایلان: یاااا... داشتی سکتم میدادی... خیلیم بهتر
جیمین: ن که بهت بد میگذشت
لپای خوشگلش از خجالت گل افتاد بحث عوض کردم، دکتر گفت تا فردا باید بمونی
کامنت بزارید🤧
هانا: چیزی گفتی
جیمین: ن گفتم معلومه تورو دوست دارم... میگم ایلان کجاس؟
هانا: با دست نشون داد اونجا
جیمین: چنتا بادیگارد اونجان؟
هانا: اه.. چقدر دربارش حرف میزنی
دستمو بردم سمت صوردت نوازش میکردم خوشش اومد بود سریع ی ضربه ب گردنش زدم بیهوش شد
سریع رفتم سمت در درو باز کردم یه مرده بهم حمله کرد ی مشت محکم زدم ب دلش بعد اسلحه ای ک دور پام بود در اوردم ی تیر تو مغزش خالی کردم سریع رفتم پیش ایلان
جیمین: ایلان... حالت خوبه
ایلان: جیمین هق
دستشو باز کردم چشمشم باز کردم تا منو دید صفت بغلم کرد
ایلان: هق... جیمین... خیلی ترسیدم
جیمین: هیییش... چیزی نیست عزیزم... همش تقصیر منه باید همون اول حسابشون میرسیدم
ایلان: فکر.. هق.. فکردم نمیایی
جیمین: اشتباه فکر کردی... بهت گفتم هرجا باشی پیدات میکنم
تو بغلم بود سرشو نوازش میکردم میبوسیدم یهو انگار چیزی یادش اومد ازم جدا شد
ایلان: بچه.. جیمین بچه
دست ب شکمش کشید، هق جیمین.. شکمم سفت نیست هق هق چند بار از پله ها افتادم هق
بهش نگاه کردم زیرش همه خونی بود سریع بلندش کردم بدو رفتم سمت ماشین گذاشتمش رو صندلی با اخرین سرعت میروندم رسیدیم ب بیمارستان پیاده شدم بغلش کردم بردمش تو
جیمین: پرستار... پرستاررر
پرستار: چیشده اقا بیمارستان گذاشتی رو سرت
جیمین: خانومم از پله ها افتاده
پرستار: بفرمایید از این طرف بردمش توی ی اتاق گذاشتم رو تخت ب ثانیه نکشیده دکتر اومد
دکتر: چه اتفاقی براشون افتاده
جیمین: چند باری از پله ها افتاده... خونریزی کرده
ایلان: جیمین هق هق
جیمین: جانم
ایلان: من... میترسم هق هق
جیمین: هییش... عزیزم من پیشتم
دستمو محکم گرفته بود، چشماش بسته شد
جیمین: حال بچه خوبه؟؟
دکتر: خداروشکر حال هردو خوبه... فقط رحمش ضیف شده اگه مواظب نباشید... ممکنه بچه بیوفته ب هیچ عنوان باهاشون رابطه نداشته باشد... داشت میرفت بهم ی نگاه انداخت، معلومه خیلی نگرانین... پدر خوبی میشید رفت بیرون
ب ایلان نگاه کردم خواب خواب بود صورتش پور شده بود از اشک اشکاشو پاک کردم
جیمین: کی عاشقت شدم... خودم نفهمیدم
ب صورت بی نقصش نگاه میکردم تا بعد ی ساعت چشماشو باز کرد چند بار پلک زد تا مقیتشو بفهمه بهم نگاه کرد
ایلان: جیمین... بچه
جیمین: نگران نباش حالش خوبه... فقطط
ایلان: فقط چی
جیمین: حالت ناراحت گرفتم گفتم فقط نمیتونیم رابطه داشته باشیم
ایلان: یاااا... داشتی سکتم میدادی... خیلیم بهتر
جیمین: ن که بهت بد میگذشت
لپای خوشگلش از خجالت گل افتاد بحث عوض کردم، دکتر گفت تا فردا باید بمونی
کامنت بزارید🤧
۹۳.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.