وقتی استادت بود...۶
بازوهام درد میکنن....
میدونی چقدرر شنا زدم؟؟
لطفاا!
+خب..... باشه!
تهیونگ پاشد پیراهنشو در اورد و الان لخت بود....و فقط یه شلوار پاش بود....
+استاد!
_جان استاد؟
خجالت میکشی؟؟؟
خجالت نکش !
خودم یکاری میکنم همین فردا بیای ازم درخواست سک....
+استاددد!
من هنوز بهت جواب ندادم!
_خب جوابت مثبته دیگه نه؟
+خب....بله!
اومد جلو تر ....پایین پام نشست و اومد بالاتر و بدن لختش و بهم چسبوند و منو خیلی عمیق بوسید و منم همراهیش کردم...
کار داشت به جاهای باریک کشیده میشد که گفتم؟..
+تا همینجا کافیه بیشتر نه!
_خب باشه!
ماساژ؟
+بخواب...
_اخ باشه...
راستی...اول باید منو ببوسی!
+چچچیی؟؟؟
_ب..بو..سی!
+حالا بخواب اول...بعدا میبوسمت....
_قول دادیا!
+باشه قول میدم....
خوابید و شروع کردم به ماساژ دادن بازوهای درشتش .....
_آخخ...خیلی درد میکنه!
چه خفنه خدایی....
_الان داری به این فکر میکنی که چی میشه بین این بازو ها گیر بیوفتی و التماسم کنی ازادت کنم؟
+اره!ی...یعنیی نهه!
_بزودی این اتفاق میفته! شاید همین امشب...
+برو بابا!
اروم اروم ماساژ میدادم و از رو بازوهاش رفتم بالا و رسیدم به شونه هاش....
نتونستم خودنو کنترل کنم و صورتشو بوسیدم....
_اوووو...چه چسبید!خدا بده از این بوسا!
+خیلی خوشگلی اخه!
_همم میدونم!
+اعتماد به سقفو...پر رو نشو....
دستشو فشار دادم که با خنده نالید...
_نکنن درد میکنه!(خنده ناله)
داشتم ماساژش میدادم که دیدم خوابیده.....
رفتم جلوتر و بوسیدمش و موهاشو با دستم مرتب کردم....
رفتم و سعی کردم یه پتو پیدا کنم....
خونه خیلی خفنی داشت!
یه پتو پیدا کردم و کشیدم روش....
سعی کردم ناهار درست کنم....ولی خیلی اشپزی بلد نیستم..
میدونی چقدرر شنا زدم؟؟
لطفاا!
+خب..... باشه!
تهیونگ پاشد پیراهنشو در اورد و الان لخت بود....و فقط یه شلوار پاش بود....
+استاد!
_جان استاد؟
خجالت میکشی؟؟؟
خجالت نکش !
خودم یکاری میکنم همین فردا بیای ازم درخواست سک....
+استاددد!
من هنوز بهت جواب ندادم!
_خب جوابت مثبته دیگه نه؟
+خب....بله!
اومد جلو تر ....پایین پام نشست و اومد بالاتر و بدن لختش و بهم چسبوند و منو خیلی عمیق بوسید و منم همراهیش کردم...
کار داشت به جاهای باریک کشیده میشد که گفتم؟..
+تا همینجا کافیه بیشتر نه!
_خب باشه!
ماساژ؟
+بخواب...
_اخ باشه...
راستی...اول باید منو ببوسی!
+چچچیی؟؟؟
_ب..بو..سی!
+حالا بخواب اول...بعدا میبوسمت....
_قول دادیا!
+باشه قول میدم....
خوابید و شروع کردم به ماساژ دادن بازوهای درشتش .....
_آخخ...خیلی درد میکنه!
چه خفنه خدایی....
_الان داری به این فکر میکنی که چی میشه بین این بازو ها گیر بیوفتی و التماسم کنی ازادت کنم؟
+اره!ی...یعنیی نهه!
_بزودی این اتفاق میفته! شاید همین امشب...
+برو بابا!
اروم اروم ماساژ میدادم و از رو بازوهاش رفتم بالا و رسیدم به شونه هاش....
نتونستم خودنو کنترل کنم و صورتشو بوسیدم....
_اوووو...چه چسبید!خدا بده از این بوسا!
+خیلی خوشگلی اخه!
_همم میدونم!
+اعتماد به سقفو...پر رو نشو....
دستشو فشار دادم که با خنده نالید...
_نکنن درد میکنه!(خنده ناله)
داشتم ماساژش میدادم که دیدم خوابیده.....
رفتم جلوتر و بوسیدمش و موهاشو با دستم مرتب کردم....
رفتم و سعی کردم یه پتو پیدا کنم....
خونه خیلی خفنی داشت!
یه پتو پیدا کردم و کشیدم روش....
سعی کردم ناهار درست کنم....ولی خیلی اشپزی بلد نیستم..
۲۸.۰k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.