وقتی بهت خیانت میکنه
که... مرض داشتم هیچی نشد 😂☠️👻
از زبان ات
وارد شرکت شدم هنوز دستم را قلبم بود و خیلی درد میکرد و همینطوری اشک میریختم رسیدم پیش اعضا وقتی منا به اون حال دیدن سمتم دویدن
همه ی اعضا: ات حالت خوبه؟
ات:....
جیمین: ات چت شده حرف بزن؟
ات: کوک
اعضا: کوک چی؟ ات بگو کوک چیشده
ات: من کاری باهاش نکردم چرا اون باهام اینکارا کرد؟؟
جیمین: کوک چیکار کرده د بگو؟ جون به لب شدیم
ات: اون.. اون منا دوست نداره (با گریه و داد)
اون یکی دیگه را دوست داره چند روز بود باهام سر برخورد میکرد و بهم توجه نمیکرد امروز دنبالش کردم دیدم رفت سمت یه خانه یه دختر در خونه باز کرد و هما بوسیدن من. من اخه چیکارش کردم که اینطوری باهام میکنه
ویو جیمین
وقتی ات اینا گفت هممون شوکه شدیم بعد ات لباسش را تو دستش مچاله کرد و گریت میکرد میخواست ماشه که پاهاش سست شد و پخش زمین شد وقتی دیدم ات اینطوری شده به اورژانس زنگ زدیم رفتیم بیمارستان خیلی نگرانات بودیم و به کوک زنگ زدیم
ویو کوک
نمیدانم اما حس میکنم کارم اشتباه بود که با ات بهم زدم و اومد پیش لیا اما من ات را بیشتر دوست دارم که گوشیم زگگ خورد جیمین بود داشت با عصبانیت حرف میزد
جیمین: کوک خدا بگمچیکارت نکنه اخه این کار بود تو کردی
کوک: مگه چیکار کردم
جیمین: فک کنم خودت میدونی میدونی کهات بیماری قلبی داره اگه بهش فشار و ناراحت بشه ممکنه بمیره
کوک: خب که چی
جیمین: خب که چیو مرض به ات خیانت کردی بعد خیالت راحته الان من و اعضا اومدیم بیمارستان بالا سر ات نمیدانی تو اتاقش که بودم خیس عرق بود همش میگفت کوک غلط کردن فقط برگرد توروخداا با این دختر چیکار کردی چه بدی در حقت کرد نه بگو چیکار کرد به غیر از خوبی برات کم گذاشت همیشه پیشت بود مواظبت بود (با داد )
کوک: یعنی تو الان تو بیمارستانی بگو کدوم بیمارستان
جیمین: بیمارستان....... (خودتون یه اسم بذارید )
ویو کوک
داشتم میرفتم از خونه لیا بیرون که لیا گفت
ددی کجا میری گفتم تو اشغال هرزه اینجوری کردی زندگیم را به گند کشوندی
گفت میخوای بری پیش ات ایکبیری که یه هرزه واقعی است
زدم تو گوشش گفتم در باره ی ات درست حرف بزن و رفتم بیرون سمت بیمارستان وقتی رفتم همه بهم بد نگا میکردند الان دوستام شدند دشمنام
کوک: به خدا فهمیدم اشتباه کردم ات کجاست؟(با بغض)
بهمیه اتاق نشون دادم از پنجره داشتم ات را میدیدم که کلی دستگاه بهش وصل بود و دکتر بلا سرش داشت بهش سرم وصل میکرد
دکتر اوند بیرون
کوک: ببخشید حالشون خوب میشه دکتر
دکتر: بله خوب میشه اما خیلی از لحاظ روحی خوب نیستند شما کی ایشون هستید
کوک: شوهرش. هستم میتوانم ررم ببینمش
دکتر: بله حتما بهوش هم امدند
کوک: ممنون
رفتم داخل اتاق ات داشت به سقف نگاه که........
از زبان ات
وارد شرکت شدم هنوز دستم را قلبم بود و خیلی درد میکرد و همینطوری اشک میریختم رسیدم پیش اعضا وقتی منا به اون حال دیدن سمتم دویدن
همه ی اعضا: ات حالت خوبه؟
ات:....
جیمین: ات چت شده حرف بزن؟
ات: کوک
اعضا: کوک چی؟ ات بگو کوک چیشده
ات: من کاری باهاش نکردم چرا اون باهام اینکارا کرد؟؟
جیمین: کوک چیکار کرده د بگو؟ جون به لب شدیم
ات: اون.. اون منا دوست نداره (با گریه و داد)
اون یکی دیگه را دوست داره چند روز بود باهام سر برخورد میکرد و بهم توجه نمیکرد امروز دنبالش کردم دیدم رفت سمت یه خانه یه دختر در خونه باز کرد و هما بوسیدن من. من اخه چیکارش کردم که اینطوری باهام میکنه
ویو جیمین
وقتی ات اینا گفت هممون شوکه شدیم بعد ات لباسش را تو دستش مچاله کرد و گریت میکرد میخواست ماشه که پاهاش سست شد و پخش زمین شد وقتی دیدم ات اینطوری شده به اورژانس زنگ زدیم رفتیم بیمارستان خیلی نگرانات بودیم و به کوک زنگ زدیم
ویو کوک
نمیدانم اما حس میکنم کارم اشتباه بود که با ات بهم زدم و اومد پیش لیا اما من ات را بیشتر دوست دارم که گوشیم زگگ خورد جیمین بود داشت با عصبانیت حرف میزد
جیمین: کوک خدا بگمچیکارت نکنه اخه این کار بود تو کردی
کوک: مگه چیکار کردم
جیمین: فک کنم خودت میدونی میدونی کهات بیماری قلبی داره اگه بهش فشار و ناراحت بشه ممکنه بمیره
کوک: خب که چی
جیمین: خب که چیو مرض به ات خیانت کردی بعد خیالت راحته الان من و اعضا اومدیم بیمارستان بالا سر ات نمیدانی تو اتاقش که بودم خیس عرق بود همش میگفت کوک غلط کردن فقط برگرد توروخداا با این دختر چیکار کردی چه بدی در حقت کرد نه بگو چیکار کرد به غیر از خوبی برات کم گذاشت همیشه پیشت بود مواظبت بود (با داد )
کوک: یعنی تو الان تو بیمارستانی بگو کدوم بیمارستان
جیمین: بیمارستان....... (خودتون یه اسم بذارید )
ویو کوک
داشتم میرفتم از خونه لیا بیرون که لیا گفت
ددی کجا میری گفتم تو اشغال هرزه اینجوری کردی زندگیم را به گند کشوندی
گفت میخوای بری پیش ات ایکبیری که یه هرزه واقعی است
زدم تو گوشش گفتم در باره ی ات درست حرف بزن و رفتم بیرون سمت بیمارستان وقتی رفتم همه بهم بد نگا میکردند الان دوستام شدند دشمنام
کوک: به خدا فهمیدم اشتباه کردم ات کجاست؟(با بغض)
بهمیه اتاق نشون دادم از پنجره داشتم ات را میدیدم که کلی دستگاه بهش وصل بود و دکتر بلا سرش داشت بهش سرم وصل میکرد
دکتر اوند بیرون
کوک: ببخشید حالشون خوب میشه دکتر
دکتر: بله خوب میشه اما خیلی از لحاظ روحی خوب نیستند شما کی ایشون هستید
کوک: شوهرش. هستم میتوانم ررم ببینمش
دکتر: بله حتما بهوش هم امدند
کوک: ممنون
رفتم داخل اتاق ات داشت به سقف نگاه که........
۴.۵k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.