'زندگی من'
'زندگی من'
پارت 32
ویو ات
جیمین هنوز تو شک بود ولی خیلی خوشحال بود
ات: جیمین خستگیت دررفت
جیمین: اره دیگه خسته نیستم عشقم
[چند روز بعد]
ویو جیمین
پیش اعضا بودم که اجوما زنگ زد و گفت ات باید سریع بره بیمارستان بچه داره بدنیا میاد..باعجله رفتم اعضا هم اومدن..خداروشکر یونا پیشش بود..
رسیدم بردمش تو ماشین رسیدیم بیمارستان بردنش اتاق عمل...
(سه ساعت بعد)
دیدم دکتر از اتاق اومد بیرون رفتم سریع سمتش
جیمین: دکتر چیشد ات سالمه؟
_: اره هردوتاشون سالمن
جیمین:میتونم اتو ببینم
_: بله فقط باید ی چندتا کار انجام بدیم بعد..
جیمین: باشه..
*چند مین بعد*
: اقای پارک میتونین برین همسرتون رو ببینین
جیمین: ممنونم
: دنبالم بیاین
دنبال پرستار رفتم رسیدیم تو اتاق پرستار رفت منم رفتم داخل
جیمین: ات..خوابی؟*یواش*
ات: نه بیدارم
جیمین: اهان حالت خوبه؟
ات: اره
جیمین: چرا بیحالی
ات: پدرو مادرم نیستن اینجا که نوهشونو ببینن
جیمین: متاستفم(اتو بغل کرد)
با صدای در از هم جدا شدیم
: بفرمائید اینم از بچه خوشگلتون
جیمین: وایی خدا چقد خوشگله
ات: بزار منم ببینمش
جیمین بچه رو داد به ات...
ویو ات
چشاش دماغش دهنش همش به جیمین رفته
پوست سفیدش به من رفته:/
اسمشو گذاشتیم سنا..
چند روزگذشت من از بیمارستان مرخص شدم..
پارت 32
ویو ات
جیمین هنوز تو شک بود ولی خیلی خوشحال بود
ات: جیمین خستگیت دررفت
جیمین: اره دیگه خسته نیستم عشقم
[چند روز بعد]
ویو جیمین
پیش اعضا بودم که اجوما زنگ زد و گفت ات باید سریع بره بیمارستان بچه داره بدنیا میاد..باعجله رفتم اعضا هم اومدن..خداروشکر یونا پیشش بود..
رسیدم بردمش تو ماشین رسیدیم بیمارستان بردنش اتاق عمل...
(سه ساعت بعد)
دیدم دکتر از اتاق اومد بیرون رفتم سریع سمتش
جیمین: دکتر چیشد ات سالمه؟
_: اره هردوتاشون سالمن
جیمین:میتونم اتو ببینم
_: بله فقط باید ی چندتا کار انجام بدیم بعد..
جیمین: باشه..
*چند مین بعد*
: اقای پارک میتونین برین همسرتون رو ببینین
جیمین: ممنونم
: دنبالم بیاین
دنبال پرستار رفتم رسیدیم تو اتاق پرستار رفت منم رفتم داخل
جیمین: ات..خوابی؟*یواش*
ات: نه بیدارم
جیمین: اهان حالت خوبه؟
ات: اره
جیمین: چرا بیحالی
ات: پدرو مادرم نیستن اینجا که نوهشونو ببینن
جیمین: متاستفم(اتو بغل کرد)
با صدای در از هم جدا شدیم
: بفرمائید اینم از بچه خوشگلتون
جیمین: وایی خدا چقد خوشگله
ات: بزار منم ببینمش
جیمین بچه رو داد به ات...
ویو ات
چشاش دماغش دهنش همش به جیمین رفته
پوست سفیدش به من رفته:/
اسمشو گذاشتیم سنا..
چند روزگذشت من از بیمارستان مرخص شدم..
۱۸.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.