قرنطینه پارت۵
قرنطینه پارت ۵_توی یه اتاق تقریبا بزرگ روی تخت بودم پاشدم دیدم یه زن اونور داره صورتش رو میشوره خیلی عجیب بود یدفعه زنه گفت سلام من براندا هستم تو اسمت چی با ترس و تعجب گفتم ناتالی گفت هیم اسمت باحاله چند سالت بهت میاد جوون باشی گفتم اره گفت من ۳۲ سالمه گفتم واو خیلی سنت از من زیاد تره گفت اره و بعد خندید گفتم براندا تو چندوقت اینجایی گفت ۴ ماه گفتم خیلی خوبه می تونی تا ۲ ماه دیگه بری بیرون گفت اره البته اگر از گشنگی نمیریم تعجب کردم گشنگی چرا پرسیدم منظورت چی گفتم اونور رو ببین یه عدد گفتم اره گفت بخونش خوندم نوشته بود اتاق ۳۶ گفتم مگه چیه گفت ببین ما هر روز بهمون غذا میدن البته با شماره ی اتاق یه میز بزرگ میاد داخل اتاق که به کل روش ۸۳ تا ظرف غذا هست و بعد به اندازه ی شماره ی اتاق ظرف هارو بر می دارن گفتم خب اوکی ما که کلی غذا داریم گفت اره ولی اتاق هایی که عدد بالایی دارن نه یدفعه فهمیدم که منظورش از گشنگی چیه گفتم خب حداقل ما تا ۶ ماه تو این طبقه ایم پس غذای مافی داریم براندا خنده ناراحت کننده ای زد گفت تا یک ماه اره ولی بعد یک ماه بیهوشمون میکنند و میریم یک اتاق جدید با یک هم اتاقی جدید نفسم بند اومدم گفتم
۴.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.