پارت پنج

داشتم به بدبختیام فکر میکردم که
••••••••••••••••
یهو ات اومد تو اتاق
+:برای چی من؟
_:•••••••
+:حتی نظرم رو هم نپرسیدی
_:...........
+:با تو اماااا
_:(بوسیدش)
ات میخواست کوک رو از خودش جدا کنه ولی زور کوک بیشتر بود
کوک در رو قفل کرد و بعدش( اسمات)
صبح:
کوک:از خواب بلند شدم و دیدم خیلی کیوت پیشم خوابیده سرش رو بوسیدن و اومدم تا صبحونه درست کنم
ات:از خواب بلند شدم و دیدم کوک نیست
لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین دیدم داره صبحونه درست میکنه رفتم و از پشت بغلش کردم کوک تا اومد منو ببینه من لبش رو بوسیدم
کوک خشکش زد
ات کوک رو دوست داشت و این فیک مثل بغیه ی فیکا نبود که ات بخواد فرار کنه، ات کوک رو دوست داشت و کوک هم ات رو دوست داشت اما خب ته هم ات رو دوست داشت کلا یه چیز پیچیده ای بود

+:کوک؟
_:بله عشقم
+:چی صدات کنم
_:ها؟
+:مثلا بهت بگم ددی یا بیبی یا کوکی
_:هرچی دوس داری
+:پس بهت میگم ددی
_:هروقت بگی ددی شبش تنبیه داری ها
+:ددی ددی ددی ددی ددی ددی ددی ددی ددی ددی
_:خودت خواستی امشب دارم برات
+:نه نه( کوک قلقلکش میده)
+:کوکی
_:جانم؟
+:میشه بریم پاساژ؟
_:چرا نمیشه؟
اونها اماده شدن و رفتن پاساژ کع•••••••••
خ
م
ا
ر
ی

شرایط پارت 6
5لایک۷کامنت