My handsome teacher pt6
My handsome teacher pt6
معلم خوشتیپ من
(ویو ات)
منتظر لامیسا موندم تا بیاد باهم بریم...اومد خواستیم بریم که یکی صدام کرد (نکته:زنگ آخره و میخان برگردن خونه)
_خانوم ات
رومو برگردوندم دیدم نامجونه...لامصب چطور میتونه هم انقدر خوشتیپ هم انقدر مودب باشهههه...از والریا بعیده همچین دوسپسری داشته باشه
+چ...چیه؟
_مگه قرار نبود بعد مدرسه باهم درس بخونیم؟
+اهان راست میگی...در کل یادم رفته بود
_چی؟یعنی چی یادت رفته؟مگه آدم چیز به این مهمی رو یادش میره؟؟
+خیلیم مهم نیستش...قبولم نشم تابستون میام دوباره امتحان میدم
_چطور میتونی انقدر بیخیال باشی؟
+از زندگیت لذت ببر بابا درس کشک چیه
_عجبببب...حالا نمیخای بیای درستو بخونی؟
+چرا میخونم چیکار کنم...حوصله بحث کردن با معلمو ندارم
_پس میریم خونه من
+چ...چی؟خونه تو چرا؟
_میریم درس بخونیم خب
+چرا خونه تو...میریم خونه من
_خیلی خب هرجور دوست داری
از لامیسا خداحافظی کردم و رفتیم خونه ما...همینکه رفتیم تو مامان بابام به طرز عجیبی به نامجون خیره شده بودن
_(تعظیم میکنه)سلام
م ات : س...س...سلام
+چیز...اون همکلاسیمه امروز اومده باهم درس کار کنیم
ب ات : ات منو نخندون...تو درس میخونی؟
+اره بابا جون قراره نابغه شم
م ات : ماشالا هزار ماشالا...برید برید تو اتاق درستونو بخونید
+باشه پس ما رفتیم...(دست نامجونو میکشه و میرن)
م ات : این آدم بود
ب ات : شبیه فرشته ها بود (ادمین:معلومه که فرشتس فداش شم)
م ات : خیلیی جذابه
با نامجون رفتیم تو اتاق من و نشستیم درس بخونیم
_مامان بابات خیلی مهربونن
+اوهوم...شروع کنیم
_اره
نشستیم شروع کردیم به خوندن هی برام توضیح میداد اما من هیچی نمیفهمیدم و فقط بهش نگاه میکردم
_ات
+چ...چیه
_قراره تا آخر همینجوری به من نگاه کنی؟تو قراره درس بخونی نه صورت منو آنالیز کنی
+چه چرتی میگی اصن چرا باید صورت تو رو آنالیز کنم...درستو بده
_(میخنده)...خیلی خب شروع میکنیم از اول برات توضیح میدم...حواستو جمع کن
+باشه بابا
ادامه دارد...
معلم خوشتیپ من
(ویو ات)
منتظر لامیسا موندم تا بیاد باهم بریم...اومد خواستیم بریم که یکی صدام کرد (نکته:زنگ آخره و میخان برگردن خونه)
_خانوم ات
رومو برگردوندم دیدم نامجونه...لامصب چطور میتونه هم انقدر خوشتیپ هم انقدر مودب باشهههه...از والریا بعیده همچین دوسپسری داشته باشه
+چ...چیه؟
_مگه قرار نبود بعد مدرسه باهم درس بخونیم؟
+اهان راست میگی...در کل یادم رفته بود
_چی؟یعنی چی یادت رفته؟مگه آدم چیز به این مهمی رو یادش میره؟؟
+خیلیم مهم نیستش...قبولم نشم تابستون میام دوباره امتحان میدم
_چطور میتونی انقدر بیخیال باشی؟
+از زندگیت لذت ببر بابا درس کشک چیه
_عجبببب...حالا نمیخای بیای درستو بخونی؟
+چرا میخونم چیکار کنم...حوصله بحث کردن با معلمو ندارم
_پس میریم خونه من
+چ...چی؟خونه تو چرا؟
_میریم درس بخونیم خب
+چرا خونه تو...میریم خونه من
_خیلی خب هرجور دوست داری
از لامیسا خداحافظی کردم و رفتیم خونه ما...همینکه رفتیم تو مامان بابام به طرز عجیبی به نامجون خیره شده بودن
_(تعظیم میکنه)سلام
م ات : س...س...سلام
+چیز...اون همکلاسیمه امروز اومده باهم درس کار کنیم
ب ات : ات منو نخندون...تو درس میخونی؟
+اره بابا جون قراره نابغه شم
م ات : ماشالا هزار ماشالا...برید برید تو اتاق درستونو بخونید
+باشه پس ما رفتیم...(دست نامجونو میکشه و میرن)
م ات : این آدم بود
ب ات : شبیه فرشته ها بود (ادمین:معلومه که فرشتس فداش شم)
م ات : خیلیی جذابه
با نامجون رفتیم تو اتاق من و نشستیم درس بخونیم
_مامان بابات خیلی مهربونن
+اوهوم...شروع کنیم
_اره
نشستیم شروع کردیم به خوندن هی برام توضیح میداد اما من هیچی نمیفهمیدم و فقط بهش نگاه میکردم
_ات
+چ...چیه
_قراره تا آخر همینجوری به من نگاه کنی؟تو قراره درس بخونی نه صورت منو آنالیز کنی
+چه چرتی میگی اصن چرا باید صورت تو رو آنالیز کنم...درستو بده
_(میخنده)...خیلی خب شروع میکنیم از اول برات توضیح میدم...حواستو جمع کن
+باشه بابا
ادامه دارد...
۱.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.