مرتیکه مانند سگ التماس میکرد
مرتیکه مانند سگ التماس میکرد
به خانم گفتم رحم کنی و ببخشی باز کتک میخوری . فرصت را از دست نده
دوشب که از درد نخوابید متوجه میشود
بزن . خشمخودت را خالی کن .
بغض کرد
گفت اقای پلیس انقدر میزنه کمر بندش خونی میشه میگه حالا میخام پیشت بخوابم و بکنم
خون جلو چشمم را گرفت گفتم تو نرنی من این حیوون را زندش نمیزارم بزن. ما با جونمون بازی کردیم اومدیم اینجا بزن
خانوم میزد و مرتبکه عرق خور مثل سگ زوزه کشید
فرناز
جلوی سمیرا سانسور کردم همه را تعریف نکردم
ولی به لذت سیگار میکشیدم
مرتبکه سادیسم خونی داشت و اهل سکس خشن بود . خانوم تعریف میکرد که چطور سکس میکنی و میزد
باورت نمی شه تاقت نیوردم
شرمم میاد بگم که خانومه از قالب یخ می گفت و بستن دست و پا و به زور الکل دادن به خانو مه و خون ریزی و لذت بیشتر اقا ....
کابل را گرفتم
باورت نمیشه به صورتش می زدم . مسعود نبود کشته بودمش.
طناب و انداختم گردنش و رو زمین میکشیدم که مثل سگ التماس کرد که گوه خوردم .... گفتم خانومت زنگ بزنه به پلیس خودم اعدامت مبکنم
کاری کردیم . که پاهای زنش را می لیسید و میگفت گوه خوردم بگو منو ببخشند.
سمیرا کف میزد
در ته چشمش می خواندم که دوست داشت جای ان خانوم بود و می دید که شخصی امده و انتقامش را از شوهرش میگیرد
فرناز . فرنار . فرناز .
اعصابم به هم ریخت ....
کاش بودی ...
فرنار خودت بودی که داستان را با آبوتاب و طنز تعریف میکردیم یادم نمیرود
سمیرا چقدر میخندید
وقتی ما جلوی چشمانش بازی میکردیم و رفتار مامورو و ان مرتیکه را تقلید میکردیم
یادت هست
وقت خداحافظی دکتر صادقی چقدر ازما تشکر کرد و قرار شد برای تولد سمیرا آماده شویم و با سعید و معصومه بریم لواسون
از هم جدا شدیم
چه لحظهی سختی بود خدا حافظی
راهی قم شدیم
چقدر شرمندگی مان بیشتر شد
که کرایه برگشت را داخل پاکتی در جیب مسعود گذاشته بودی ؟
سارا دوباره یک بوکس کنت با یه ادکلن به من هدیه داد و گفت حق نداری مرا فراموش کنی
سمیرا هم یک دفتر و یک نوار کاست که صدای خودش بود را به من هدیه داد
سارا گفت مرتضی شبی ی نخ
با مسعود اومدیم قم تازه تعریف هامیان شروع شده بود
برای هم تعریف میکردیم که
بین تو و مسعود چه گذشته بود و
بین من و سارا
یاد باد آن روزگاران یاد باد روز وصل دوستداران یاد باد
زندگی با همه تلخ و شیرین هاش خیلی زود می گذرد و تنها خاطره هاستند که زنده می مانند
باورم نمیشود از ان روزها ۲۳ سال میگذره و این خاطرات را از لای سررسیدها پیدا میکنم...
فرناز کجایی ؟؟؟
کاش خبری از تو بدستم می رسید . هنوز امید وارم در کامنت ها یا در دایرکت ها پیامی یا نشانی از تو پیدا کنم .
رسیدیم قم .
از هم جدا شدیم .رفتم خانه پدرم گفت
پایان ۱۹۷
به خانم گفتم رحم کنی و ببخشی باز کتک میخوری . فرصت را از دست نده
دوشب که از درد نخوابید متوجه میشود
بزن . خشمخودت را خالی کن .
بغض کرد
گفت اقای پلیس انقدر میزنه کمر بندش خونی میشه میگه حالا میخام پیشت بخوابم و بکنم
خون جلو چشمم را گرفت گفتم تو نرنی من این حیوون را زندش نمیزارم بزن. ما با جونمون بازی کردیم اومدیم اینجا بزن
خانوم میزد و مرتبکه عرق خور مثل سگ زوزه کشید
فرناز
جلوی سمیرا سانسور کردم همه را تعریف نکردم
ولی به لذت سیگار میکشیدم
مرتبکه سادیسم خونی داشت و اهل سکس خشن بود . خانوم تعریف میکرد که چطور سکس میکنی و میزد
باورت نمی شه تاقت نیوردم
شرمم میاد بگم که خانومه از قالب یخ می گفت و بستن دست و پا و به زور الکل دادن به خانو مه و خون ریزی و لذت بیشتر اقا ....
کابل را گرفتم
باورت نمیشه به صورتش می زدم . مسعود نبود کشته بودمش.
طناب و انداختم گردنش و رو زمین میکشیدم که مثل سگ التماس کرد که گوه خوردم .... گفتم خانومت زنگ بزنه به پلیس خودم اعدامت مبکنم
کاری کردیم . که پاهای زنش را می لیسید و میگفت گوه خوردم بگو منو ببخشند.
سمیرا کف میزد
در ته چشمش می خواندم که دوست داشت جای ان خانوم بود و می دید که شخصی امده و انتقامش را از شوهرش میگیرد
فرناز . فرنار . فرناز .
اعصابم به هم ریخت ....
کاش بودی ...
فرنار خودت بودی که داستان را با آبوتاب و طنز تعریف میکردیم یادم نمیرود
سمیرا چقدر میخندید
وقتی ما جلوی چشمانش بازی میکردیم و رفتار مامورو و ان مرتیکه را تقلید میکردیم
یادت هست
وقت خداحافظی دکتر صادقی چقدر ازما تشکر کرد و قرار شد برای تولد سمیرا آماده شویم و با سعید و معصومه بریم لواسون
از هم جدا شدیم
چه لحظهی سختی بود خدا حافظی
راهی قم شدیم
چقدر شرمندگی مان بیشتر شد
که کرایه برگشت را داخل پاکتی در جیب مسعود گذاشته بودی ؟
سارا دوباره یک بوکس کنت با یه ادکلن به من هدیه داد و گفت حق نداری مرا فراموش کنی
سمیرا هم یک دفتر و یک نوار کاست که صدای خودش بود را به من هدیه داد
سارا گفت مرتضی شبی ی نخ
با مسعود اومدیم قم تازه تعریف هامیان شروع شده بود
برای هم تعریف میکردیم که
بین تو و مسعود چه گذشته بود و
بین من و سارا
یاد باد آن روزگاران یاد باد روز وصل دوستداران یاد باد
زندگی با همه تلخ و شیرین هاش خیلی زود می گذرد و تنها خاطره هاستند که زنده می مانند
باورم نمیشود از ان روزها ۲۳ سال میگذره و این خاطرات را از لای سررسیدها پیدا میکنم...
فرناز کجایی ؟؟؟
کاش خبری از تو بدستم می رسید . هنوز امید وارم در کامنت ها یا در دایرکت ها پیامی یا نشانی از تو پیدا کنم .
رسیدیم قم .
از هم جدا شدیم .رفتم خانه پدرم گفت
پایان ۱۹۷
۳۱.۱k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.